لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

رمز پست پایین ۴ تا رقم آخر شماره موبایلمه! 

به بقیه هم تا اونجایی که بتونم رمز میدم! 

بچه هایی که رمزا دارن مجازن به کسایی که جزو پیوندام هستن رمز بدن(اگه خواستن) 

بابای

دنیارا میخوام چکار ....وقتی تو گریون باشی!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام دوستای گل خودم! 

بچه ها یه عالمه خبر خوب و بد واستون دارم!این چند روز روزای فوق العاده سختی داشتیم...میخوام همه چیو واستون بگم ولی الان فرصت ندارم....احتمالا فردا آپ میکنم!اونم رمز دار..... 

ما هیچ جا نرفتیم.... 

همه چیو سپردم به خدا و مطمئنن خدا بازم کاری کرد که به صلاح من و محسن باشه! 

پس تا این حد بدونین که تهران رفتن کنسل شد!فعلا!!

خونه من و همسری قبل از عروسی!

سلام به دوستای گلم!! 

بنده الان یک باران ـ شطرنجی هستم در خدمت شما!!!واقعا شرمندم...امسال پر کار ترین تابستانی بود که داشتم اصلا نمیدونم چطور گذشت!!!خیلی درگیر بودم!!و از این بعد سرم خیلی شلوغ تر میشه!!یادتونه بهتون گفتم سه شنبه ها واسه یه کاری میریم تهران!خوب جریان یه طوری پیش رفته که ما باید ساکن تهران بشیم.همسری هم قرار یه تئاتر کار کنه و هفته ای سه روز تمرین داره اونجا!منم که میخوام برم کلاسای طراحی سایت ثبت نام کنم و دوره پیشرفته را بگذرونم!به خاطر همین پدر گرامی لطف کردن و یه خونه واسمون تهران رهن کردن!و ما از هفته ی دیگه یه مختصر اساسی میبیریم و ...!از مهر که کلاسای دانشگاه شروع میشه باید بیام دانشگاه و برم دیگه!

البته من در اولین فرصت که سرم خلوت بشه به همتون سر میزنم....خیلی دوستتون دارم و واقعا ازتون ممنونم که اینقدر معرفت دارین! 

بچه ها خیلی واسمون دعا کنید...نمیدونم تصمیم درستی گرفتم یا نه ولی میخوام همه جوره پشت همسرم باشم تا به آرزوهاش برسه!من خودم و همسرما باور دارم!مطمئنم قدر همدیگرا میدونیم!! 

این چند وقت به خاطر رفت و آمد و فشار کار و خستگیه زیاد هر دو عصبی بودیم و یه کم همدیگرا اذیت کردیم!اما الان چند روزه عاشقونه با همیم و هر لحظمون شیرین و قشنگه!قول دادیم دیگه نزاریم فشار کار رابطمونا سرد کنه!  

خوشحالم که با همسری چند ماهی را قبل از مراسم عروسی زیر یه سقف زندگی میکنیم....حس میکنم روزای قشنگی را داریم!!در ضمن این چند وقت میخوام برم تو کار خرید جهیزه و عروسی!ببینین من چقدر کار دارم!!گناه دارمااااااا

زندگی سختی را در پیش داریم...اما هر طوریه تحمل میکنیم!ما به آرزوهامون میریسیم....دعا یادتون نره!

احوالات بنده

سلام دوستای گل و مهربون خودم...شرمنده این چند روز نه بهتون سر زدم نه جواب کامنتاتونا دادم!هم فرصت نمیشد هم از نظر روحی بهم ریخته بودم!امشب جبران میکنم و به همتون سر میزنم!راستی نماز روزه هاتونم قبول باشه...ما که از این شانسا نداریم!یه روز خواستم روزه بگیرم ظهر که شد محسن صداش در اومد!جون نداشتم راه برم...نمیشه دیگه! 

همتون ازم خواستین صبور باشم و تحمل کنم...همتون گذشته را به یادم آوردین و ...حرفاتون درسته بچه ها ولی زندگی مشترک خیلی فرق میکنه!دوستای متاهلم حال منا بهتر درک میکردن چون خودشونم تجربه دارن!به نظر من هرچیم عاشق باشی یه جایی کم میاری دیگه!من از محسن یه توقعاتی دارم که یه چند وقتیه به خاطر خونسردیش  اونا را برآورده نکرد،حرف و حدیث خانواده ها،فشارای روحی،مشکلات خانوادگی،درگیری های کاریمون و همش تو راه بودن و ...همه و همه دست به دست هم داره بود تا من عصبی و بهونه گیر بشم!با کوچکترین بی توجهی ناراحت میشدم و ...همش اعصاب خوردی و ...محسنم اخلاقش عوض شده بود!البته ما قهرمون چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه اما این چند وقت شدت گرفته بود...البته همسری دیشب بهم قول داد همه چی درست میشه!الانم من از نظر روحی بهترم...تصمیم دارم در اولین فرصت برم پیش یه مشاور و حسابی ازش راهنمایی بخوام!دوست دارم زندگیمون بی نظیر باشه...  

دو شبی که اینجا بودیم خلوت و تنهایی را از همسرم دریغ کردم...نمیدونم ..بحث دریغ کردن نبود ولی خوب...این بار سینا هم همراهمون اومده بود هرشب با داداشم و سینا کنار هم میخوابیدیم!صبح که میخواست بره حسرت لحظه هایی را خوردم که میتونستم تو خلوت ببوسم و بغلش کنم اما این کارا نکرده بودم!البته همه به بوسیدن وقت و بی وقت محسن عادت دارن!جلوی پدر مادرام مراعات میکنه و پیشونیه منا میبوسه!شاید میخواستم خودمو تنبیه کنم...آخه حتی اون عشق همیشگی ،اون نگاها ،اون عزیزم گفتنا همه کمرنگ شده بود!ولی حالا میبینم بدون اون لحظه ها زندگیم خیلی پوچه!همسری رفت با نگاهی که یه دنیا حسرت توش بود!دعا کنید همه چیز درست بشه. 

راستی یه نفر واسم کامنت گذاشته بود که خیلی شوهر زلیلی!!نمردیم و شوهر زلیل هم شدیم!بیچاره محسن اگه من شوهر زلیل بودم چه غمی داشت!!!!ما که اصلا این حرفا بینمون نیست... 

پ.ن:قالبم هدیه بانوی عزیزمه...بدون اینکه من ازش بخوام این کارا واسم کرد....قالب فاطمه جونم که دارم...حالا یه مدت این یه مدت اون یکی!بانوی عزیزم کارت واسم خیلی باارزش بود..مرسی گلم.راستی قالب خواستین به بانو سفارش بدین کارش عالیه!

هنوزم همه چی خرابه...روزا میگذرن ولی به سختی!آرامش تو زندگیه من گم شده!خسته ام....خیلی خسته!  

دوست داشتن فقط روزی صد بار تو آغوش هم فرو رفتن و دم دم با عشق بوسیدن و هر لحظه به زبون آوردن نیست...گاهی لازمه دوست داشتنا تو عمل نشون داد!باید ثابتش کرد...باید به خاطر حفظ عشقت خیلی چیزا را از دست بدی !فقط همین... 

گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش! 

نیستی محسن....تو نیستی!تو کم آوردی!تو داری منا داغون میکنی!!با همه اینا عاشقتم...!همین الانم که صداتو میشنوم قلبم تند تند میزنه...الانم که فکر میکنم تا چند دقیقه دیگه میخوام تو آغوشت آروم بگیرم دیوونه میشم اما ....کاش این روزای بدمون تموم بشه! 

من میخوام خیلی د و س ت م داشته باشی!میفهمی...خیلیییییییییییییییییی! 

پ.ن:اومدیم خونه ما....به ظاهر همه چی خوبه اما من یکی که مغزم داره منفجر میشه!