لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

روزت مبارک عزیز دلم

خدایا تو که میدونی من چقدر از انتظار بدم میاد...تو که میدونی چقدر در برابر انتظار و بی خبری ضعیف و ناتوانم......پس چرا اینقدر نصیبم میکنی!!!

امروزم به انتظار گذشت....قرار بود عشقم 7-8 ساعت _ پیش بیاد تا امروزا با هم باشیم...از صبح و.د همه درسامو خونده بودم تا با خیال راحت کنار _ همسرم باشم ولی اون هنوز نیومده .....

دوست داشتم وقتی کنارمه واسش بنویسم و روزشا بهش تبریک بگم..چون ما فردا نیستیم و یه سفر کوچولوی یه روزه میریم و تا شب برمیگردیم!!خوب...انگار قسمت نبود!!امروزم روز _ بدی بود و تمام بعد از ظهرا با گریه گذروندم!!نمیدونم...حتما صلاح خدا این طوره بوده!ولی خوب محسنم گناه داره تا ساعت 10 سر _ کار نگهش داشتن(واسه اولین بار)الانم تو راهه و داره میاد پیشم.....اما از اون شور و شوق اولیم خبری نیست..از بس اشک ریختم تمام آرایشم بهم ریخت همه را شستم و .....روز _ خسته کننده ای بود!!ولی بی خیال مهم اینه که بلاخره مرد _ مهربونم داره میاد و من دارم ثانیه ها را میشمرم....یه شعری هست که همیشه دوسش داشتم و حالا میخوام امشب بهش تقدیم کنم! 

چشمهایت امشب چه مهربانست

می دانم وقتی تو اینجایی

پیش من!

خواب شب از من میترسد

و مهتاب یرای تو

چه زیبا می رقصد 

چشمهایت امشب چه بارانیست

از شوق دیدار!

دل من

عجب سیراب زد

نیش خنده ای بر عطش

و تصویر خود را

در قطره های باران چشمانت

چه محو دید... 

چشمهایت امشب چه رویاییست

روشنی چشمانت

رنگین کمان قلب کوچک من است

ماه من

باور ندارم

که امشب باز

بر ابرهای نرم نگاهت

آرام

به تماشای دو چشمت نشسته ام! 

گل زیبای من

امشب

چشمهایت بسیار تماشاییست  

برای همسرم: 

چقدر دلم آغوشتو میخواد...نمیدونم چمه!!ولی گریم میاد..وقتیایی که تو بغلت گریه میکنم خیلی آروم میشم!!میزاری امشب این آرامشا پیدا کنم.؟!محسنی عاشقتم...عزیزم روزت مبارک باشه... چه قشنگه که منم امسال یه مرد_ مهربون دارم تا روزشا بهش تبریک بگم و همه عشقمو به پاش بریزم!!دوستت دارم همسفر _ زندگیم...خیلی دوستت دارم!   

 

باران سوتی!!

من دلم واسه شوهرم یه ذره شده......دارم از دوریش دیوونه میشم!! 

اومدم یه چیزی بنویسم تا یادم نرفته!! 

بچه ها من دیشب یه سوتی خیلی ضایع دادم!!دیشب داشتم تو اتاق مامینا درس میخوندم که همون جا رو تختشون خوابم برد!!مامان هم دیگه بیدارم نکرده و من همون جا کنار مامانم خوابیدم!!بیچاره بابا!!خوب و اما........ 

محسن بعد از چند روز اومده بود کنارم و حسابی دل تنگ بودیم!!خوابش برده بود ولی به عادت همیشه دستش زیر ـ گردنم نبود.دلم میخواست رو دستش بخوابم داشتم دستشو به زور میکشیدم بزارم زیر سرم که دیدم یکی میگه: 

معلومه چته دختر چرا دستما میکشی!!!!! 

بلهههههههه.بنده داشتم خواب میدیدم و اینقدر دست مامانما کشیده بودم که بیدار شده بود!! 

ولی متاسفانه به همین جا ختم نشد . من ـ بی جنبه واسه بار ـ دوم سوتی دادم و تو خواب مامانما بغل کردم و بوسیدم!!بازم داشتم خواب ـ محسنا میدیدم!! 

شبایی که محسن با منه تا صبح هیچ کدوم خواب نداریم..... 

فکر کنین صبح مامان بابام چقدر بهم خندیدن!!!همش میگفتن ای شوهر زلیل ـ بی جنبه!! 

به نظرتون مامانم اجازه میده امشب هم کنارش بخوابم؟!من که فکر نکنم....بیچاره امنیت جانی نداره!!!! 

 

 بدترین روزای زندگیم اون ۱ ماهیه که امتحان دارم...از زندگی بیزار میشم!خیلی از درس خسته ام!کی بشه تموم بشه... 

سرعت اینترنتم افتضاح پایینه و به زور میام اینجا...ازتون بی خبرم چون حتی نمیدونم بفهمم کدومتون آپ کردین!!شماها به من نگاه نکنین....بهم سر بزنین!من جبران میکنم! 

زهرا خانوم خیلی مرموزی!!ای موش کوچولو!به زور اومدم وبت...

 

برای همسرم: 

امروز مامان رفت واسه روز مرد واست سکه گرفت!هر چی فکر کردم نمیدونستم چی بخرم...من میخوام بهت یه عالمه لواشک و آلبالو خشکه کادو بدم!!میدونم عاشقشونی........البته همشونا واست خوشگل تزیین میکنم!باید همشونا بخوری تا برسی به کادوی اصلی که سکه ست!تازه کلی سوپرایز دیگه هم واست دارم!!همسری دلم واست خیلی کوچولو شده.....زودی بیا پیشم!!

آشتی

این دو روز خیلی اذیت شدم و مقصر اصلی فقط من بودم!!نمیگم محسنم اصلا اشتباه نکرد ولی من موضوع را خیلی بزرگ کردم و باعث شدم این طور رابطمون خراب بشه و هر دومون عذاب بکشیم!!خدا کنه به قولایی که امروز دادم عمل کنم و دختر خوبی بشم!  

البته امروز فهمیدم موضوع از چه قراراه و بنده چرا دیروز سگ سگی بودم!من کلا چند روز در ماه عصبی و بهونه گیر ـ شدید میشم(دخترای گرامی میدونین که جریان چیه)اعصابم داغونه میشه ها!دنبال بهونه میگردم و این دفعه بسیار بی موقع تشریف آوردن و .....از صبح بی حالم و ذره ای درس نخوندم!

بچه ها از همتون ممنونم...من امروز زیاد حالم خوب نبود بیام به کامنتاتون جواب بدم!اما باور کنید راهنماییاتون خیلی کمک کرد. 

مخصوصا از مریم عزیزم که دیروز کلی وقتشو گرفتم .... میدونستی لحن صدات خیلی ناز و آرومه!مریمی خیلی دختر گلی هستی و خیلی دوستت دارم! 

زهرا جونم ایشلا که کنکور قبول میشی مرسی که تند تند میای پیشم.بچه ها من بعد امتحانا حتما جبران میکنم و به همتون سر میزنم!!خیلی ماهید.  

باران عزیزم وقتی اسمتو دیدم داشتم بال در می آوردم...خوشحالم که پیدام کردی.جات خیلی خالی بود.....خوش اومدی گلم!میدونم که درکم میکنی...من و تو خیلی شبیه همیم! 

برای همسرم: 

محسن میدونم دوستم داری....امروز بارها بهم گفتی تو همه زندگیمی!میدونم جونت به جونم بستست.....باید بیشتر درکت میکردم!من خیلی پر توقعم میخوام فقط واسه خودم باشی.....میخوام همیشه مال ـ من باشی...من یه عاشق ـ فوق العاده حسودم!!!!  

کاش زمان به عقب برمیگشت و دو تایی طوری رفتار میکردیم که حالا پشیمون نباشیم...کاش من آدمی بودم که تو عصبانیت میتونستم خودمو کنترل کنم و حالا خجالت زدت نبودم!اما امشب قول میدم همونی بشم که بودم...همونی که عاشقش بودی!امروز این حرفت دیوونم کرد...بهم گفتی این باران ـ صبور ـ مهربون ـ من نیست!یه جورایی بهم بر خورد...دیگه نمیخوام این طوری باشه!عاشقتم محسن......دوریتو تحمل میکنم هر چند وقت که باشه!د و س ت د ا ر م 

پ.ن:اگر من زدم زیر قولم شماها باهام قهر کنید......باشه دوست جونا؟دیگه محلم نزارین تا آدم بشم!

کلافه ام!

مطلب را گذاشتم ادامه مطلب...چون نمیخوام چشمم بهش بیفته!

ادامه مطلب ...

تعطیلات ـمن و عشقم

سلام بچه ها.....خیلی دوست دارم مثل همیشه تند تند بیام نت و یه عالمه بنویسم!!آخرشم شماها بگید چقدر این باران فک میزنه!ولی خوب فعلا درگیر امتحاناتم... 

چند روز تعطیلی مثل برق و باد گذشت!!دیشب داشتم به محسن میگفتم انگار یه روز بیشتر پیش هم نبودیم!! 

ما ۴شنبه نامزدی دعوت بودیم محسنی هم ۵شنبه را مرخصی گرفت و خودشو رسوند!!دو تایی حسابی خوشگل کردیم و رفتیم جشن!البته اینا ۶ ماه بود که عقد کرده بودن دو دفعه میخواستن جشن بگیرین که فامیلاشون فوت شدن و بعد ۶ ماه تازه جشن نامزدی گرفتن!انگار واجبه!فرهنگ همشهری های بنده همین طوره!!هم جشن عقد مفصل میگیرین هم عروسی با کلی بریز و بپاش!البته قبلش من و همسری یه بحث کوچیک داشتیم سر ـ موهای من و لجبازی ـاون!!اون شب ۴ صبح  بود که خوابیدیم و حسابی خسته بودیم!صبح به زحمت بیدار شدم رفتم دانشگاه که دیدم استاد تشریف بردن مالزی! حتما دانشجوهای بدبخت هم به درک که کلی از کتابشون هنوز مونده!!برگشتم خونه و تا ۲ بعد از ظهر کنار همسری خوابیدم! 

شبشم که خونه مادربزرگم دعوت بودیم ...آخه پسر عمه ام و نامزدشو پاگشا کرده بود!شب وقتی به اون هدیه دادن دیدم واسه منم کادو آوردن!!البته من بار دومم بود قبلا هم پدربزرگم بهمون کادو داده بود!!خدایی اون شب خیلی خوشحال شدم......نه به خاطر هدیه!بیشتر به خاطر اینکه دیدم پدربزرگم به اشتباهاتش پی برده و همه تلاششو میکنه تا من و محسنا خوشحال کنه!آخر شبم که همه رفتن یه کادو به محسن دادن به مناسبت روز ـ مرد!!پدربزرگم خیلی محسنا دوست داره و کاملا مشخصه میخوان ار دل ما دربیارن! 

یه روزم که رفتیم خونه ی باباجونم!اون روز همسری حسابی خسته شد چون کلی کمک کرد تا خونشون جمع کنن واسه بنایی! 

دیشب دوتایی رفتیم بیرون....حسابی آهنگ خوندیم و لذت بریم!کلی تو خیابونای خلوت چرخ خوردیم و همسری در حین رانندگی چند باری بوسم کرد!عاشق این لحظه هام.... 

امروزم که محسنم رفته و یک عدد باران ـ دلتنگ با یه عالمه درس ـ نخونده در خدمت شماست! 

برای همسرم: 

دیروز دهمین ماهگرد عشقمون بود ...من داشتم درس میخوندم تو هم روبه روم نشسته بودی و با مامانم حرف میزدین...یه کاغذ برداشتم و چند تا شعر قشنگ واست نوشتم!آخرشم نوشتم ۱۰ ماهه شدنه عشقمون مبارک....موشکش کردم و پرتش کردم طرفت!چقدر خندیدیم.... 

هرروز که میگذره بهت وابسته تر میشم........هرروز که میگذره بیشتر دوستت دارم و بهت محتاج ترم....هرروز که میگذره از انتخابم راضیتر و خشنودتر میشم.... 

به خاطر همه این روزای خوب خدا را شکر میکنم.

روز زن+یادگاری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام دوستای عزیزم

چند روزه میخوام شروع کنم به نوشتن ولی....راستش دلم قالب خودما میخواد که فعلا نمیتونم بزارمش!حال و حوصله هم نداشتم!بازم مشکلات همیشگی من و همسری!یعنی جا و مکان زندگی و ...محسنی یک هفته است میره سر کاره!البته این شغلا مامانش واسش پیدا کرد!!این کارا کرد که ما مجبور بشیم تو همون شهر زندگی کنیم!من و محسنی هیچ مشکلی با هم نداریم اگه خانواده ها خودخواهی را کنار بزارن و بیشتر درکمون کنن!!البته من هر دو خانواده را  مقصر میدونم!نمیدونم باید چکار کنم.....من و محسن هر دو دوست داریم تو شهر ما زندگی کنیم و هر دو مخالف اینیم که تو یه ساختمان با خانوادش زندگی کنیم....خوب این جوری هر چی هم هر دو طرف خوب باشن بلاخره یه مشکلاتی پیش میاد دیگه!!ولی مامان محسن خیلی داره خودخواهانه رفتار میکنه....ازشون دلگیرم!!البته مقصر اصلی خودمم که اون موقع عقلم نمیرسید و این قضیه را قبول کردم!آه که چه دوراهیه بزرگی!

بیخیال مهم همسری _ گلمه که همه جوره باهامه....البته تا اینجاست حرف نداره !نمیدونم چرا میره خونشون رفتارش عوض میشه!!چی بگم والا!

همسری تا بعد از ظهر سر _ کاره و من امروز تو خونه تنهام!چون کلی کار دارم!واسه شام میخوام لازانیا و میگو درست کنم!چون همسری عاشق این دو غذاست!دیگه....همین!خبرا را بهتون دادم دیگه!

راستی بچه ها میدونستین چرا وبلاگما فیلتر کردن!!یادتون آخر اسم وبلاگ من manotoبود!!!هر چی وبلاگ با این اسم بوده فیلتر کردن!چون اسم یکی از کانال های م ا ه و ارس ت!!!خیلی عجیبه!روز به روز آدم از همه چی م ت ن ف ر ت ر میشه!

 اما قصد اصلیم از گذاشتن این پست:

دوستای گلم دوست دارم همتون در این بحث شرکت کنید........ 

هدف های بزرگی از این کار دارم

به نظر شماها زنان و دختران ـ ما در جامعه امروز چه مشکلاتی دارند؟؟

چرا بعضی از دختران جوان با ورود به دنیای دانشجویی و رهایی از خوانواده ها(منظورم تحصیل در شهرهای دیگر است) دچار تغییرات منفی میشوند؟

چرا دختران جوان با ساده اندیشی گاه  باعث تباهی خود میشوند؟

چرا بعضی از انها محبت و عشق را در بیرون از خانه جست و جو میکنند؟

و هزارن چرای دیگر که میخوام شماها بهم بگین!!

این مشکلات چرا و چگونه به وجود می آیند و .....................باید چه کرد؟؟؟

خیلی ممنون میشم اگر تو این بحث شرکت کنید و به تحقیقات من کمک کنید!

اینم از جواب فیلترینگ

ذابعد از کلی ایمیل که بهشون زدم زحمت کشیدن این جواب را بهم دادن: 

واقعا شما بودین با این شرایط امیدی به برگشت وبلاگتون داشتین!انگار وبلاگ من چی بودهههههههه!! 

اینم جوابشون در ادامه مطلب: 

 

ادامه مطلب ...