نوشته شده در شنبه هشتم خرداد 1389 ساعت 0:10 شماره پست: 84
بازم سلام
اومدم تا از روزای قشنگی که داریم بگم.....از آرامشی که به لطف خدا تو زندگیمون به وجود اومده!
خیلی وقته همه چی داره خوب پیش میره!!امیدوارم همه این روزها را تجربه کنن.....
محسنم چهارشنبه ۵ خرداد اومد دیدنم....از ساعت ۳ تا ۷ پیش هم بودیم و یه روز به یاد ماندنیه دیگه تو خاطرمون ثبت شد!!! اینم رمزی نوشتن من:
(کاشی،شربت،دفترچه،موس،تیشرت،کتلت،پلاستیک فریزر،گوجه سبز،آمپول،عینک دودی،....)
اینا همش نشونه یه خاطرست از ۵خرداد تو ذهن من!!!!!!من چون میدونم لحظه لحظش تا ابد تو ذهنم میمونه هیچ وقت نمینویسمشون!!!!!!!!
برای محسنم:
این روزا هر دو خیلی عاشق تریم.....اون روزی که رفتی همون لحظه دلم واست تنگ شد!با اینکه از تک تک لحظه ها استفاده کردیم اما بازم......
الانم دلم تنگته!تو هم همین حسا داشتی.....امروز یه طور خاص با یه لحن عجیب قربون صدقم رفتی!!!اون قدر از ته دل میگفتی الهی که.....دلم هوری میریخت و تند تند میگفتم خدا نکنه عزیز دلم!!!!
محسنم یه لحظه هم نمیتونم بی تو بودنو تصور کنم....
این روزا بیشتر از همیشه بهت نزدیک شدم........این نزدیک شدنو دوست دارم ....این آِرامش و صحبت های عاشقونه را دوست دارم.......این آغوش و بوسه ها ........و بیشتر از همه اینا وجود تو را دوست دارم!!!!!!!!
خدایا شکرت!