لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

قشنگترین شب زندگیم(تیر ۸۸)

نوشته شده در شنبه بیست و هفتم تیر 1388 ساعت 3:23 شماره پست: 30


الان ساعت ۳ نصفه شبه،ماه اینقدر خوشگله که دلم میخواد بگیرم بغلش کنم تا حالا ندیده بودم اینقدر خوشگل باشه! اینقدر گریه کردم که چشام به زور باز میشه!چه شبی بود امشب..... با وجود اینکه خیلی خسته ام و چشامم داره میسوزه ولی باید بنویسم....گرچه نمیدونم از کجا شروع کنم! ای خدا چطوری توصیف کنم امشبا......چقدر قشنگ بود.خنده داره.....همش گریه بود......ولی قشنگترین شب زندگیم بود. ساعت ۱۱:۳۰-۲:۳۰: محسنم،باورم نمیشه ....هنوز صدای هق هقت تو گوشمه.الهی قربون اون چشای خوشگلت برم،آخه حیف چشای تو نیست،الهی قربون اشکات برم،اخه حیف اشکای تو نیست!من بمیرم که اشکتو در آوردم . امشب دلم گرفته بود اما همه تلاشمو کردم محسن چیزی نفهمه،۱ ساعتی حرف زدیم قلبم تیر میکشید(میدونم هیچ کدومتون خبر ندارید ولی مدتهاست راحتم نمیزاره به هیچ کسم نگفتم)باهاش حرف میزدم،قربون صدقه اش میرفتم،میخندیدم،نشستم،راه رفتم.....اما آروم نشدم دیگه نفسم بالا نمیومد.صدام کرد ،بار دوم بود بغض گلومو گرفت،گفتم:قلبم محسن! دیگه خسته شدم!وقتی بهش گفتم خیلی وقته و تا حالا بهش چیزی نگفتم اول سرم داد کشید بعد یهو آروم شد هیچی نمیگفت نمیدونم چرا این حرفا زدم:محسن اگه قلبم یه چیزیش باشه اون وقت تو واسه همیشه تنهام میزاری...محسن اگه نتونم سالم و سرحال کنارت باشم برو پی زندگیت! گوشی قطع شد،جواب نمیداد چند دقیقه گذشت تا بهم زنگ زد گفتم چرا قطع کردی گفت همین طوری گفتم از حرفم ناراحت شدی!ساکت بود گفتم:محسنم داری گریه میکنی؟!باورم نمیشد ولی محسن من همه دنیای من داشت هق هق میکرد لابلای گریه باهام حرف میزد:بمیرم هم تنهات نمیزارم،چرا این حرفا زدی،خیلی نامردی... جلوی دهنما گرفته بودم تا صدای گریه ام بلند نشه قسمش میدادم:محسن دورت بگردم،غلط کردم،گریه نکن به خدا دارم میمیرم..من تا آخرش باهاتم، مرگ من گریه نکن!گفتی:خودت که بدتری تو گریه نکن دلم خیلی گرفته!گفتم:تو مگه مرد من نیستی!مرد که گریه نمیکنه!گفتی:من نامردم که تو درد میکشیدی و من خبر نداشتم! عزیزترینم: ولی تو......اینقدر گریه کردی و اسممو صدا زدی که حالت خراب شد بهت گفتم برو یه لیوان آب بخور،صدات گرفته بود منم نمیتونستم حرف بزنم و نفسم میگرفت.هر دو حرف میزدیم ولی با بینی کیپ و صدای گرفته ....زدم زیر خنده تو هم خنده ات گرفت!گفتی:دیگه از این حرفا نزن من حتی طاقت فکر کردن به این موضوع را ندارم اگه یه روز فقط به احتمال ۱ درصد قلبت چیزیش باشه خودم قلبمو میدم بهت،اصلا بگو چکار کنم خوب بشی گفتم:دستتو بزار رو قلبم دستای تو تسکین دهنده قلب و روح منه!گفتی:تو خوب باش،من تا آخر عمر نوکریتا میکنم،تو شاد و خندون باش هر چی بگی میگم روی چشم گفتم:من با تو خوبم با وجودت...گفتی صبح موقع اذون هردوبیدار میشیم و دو رکعت نماز حاجت میخونیم.گفتی نذر میکنم .....گفتم خدا خیلی خوبه خدایی که تو را بهم داده!گفتی:تو که میدونی خدا اینقدر خوب و مهربونه پس نگران چی هستی،خدا هوامونا داره. گفتی برو کنار پنجره ببین امشب چقدر ماه قشنگه....وااااای خدای من تا حالا ماه را به این خوشگلی ندیده بودم!گفتم همین الان دعا کن گفتی:خدایا مارا هیچ وقت از هم جدا نکن.گفتم:آمین.گفتم میخوای ماها واست بیارم:گفتی خودم یه ماه دارم که با همه دنیا عوضش نمیکنم. محسنم ،من باورت داشتم...ولی امشب با تمام وجود به عشقمون افتخار کردم.امشب تمام احساست راباور کردم اینکه چقدر دوستم داری چقدر دوستت دارم و چقدر به هم احتیاج داریم.امشب قشنگترین شب زندگیم بود دیگه نمیدونم چی بنویسم........ جز اینکه: هیچ کسا تو دنیا به اندازه تو دوست ندارم من تو را از خدا گرفتم خود خدا هم ما را واسه هم نگه میداره و به هم میرسونه. با تمام وجودم بعد از خدا میپرستمت و حاضرم جونمو فدای یه قطره اشکت کنم. قول میدم و قسم میخورم تا آخر عمرعاشقانه باهات بمونم. یه حال عجیبی دارم...نمیدونم چی نوشتم شاید خیلی غلط غلوطه ولی هر چی تو ذهنم بود نوشتم بیشتر حرفای امشبونا!فقط بدونید خیلی لحظات قشنگی بود گرچه صدای گریه اش تمام بدنمو میلرزوند و داشت دیوونه ام میکرد اما ......گاهی لحظات پر از اشک عشق هم خیلی زیباست!شایدم همیشه زیباست،نمیدونم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد