لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

آشنایی با خانواده محسن(مرداد ۸۸)

نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مرداد 1388 ساعت 14:1  

بازم سلام

حتما میگین این چقدر پر چونه است و هی میاد مینویسه!خوب چکار کنم؟!قراره هر اتفاقی واسه من و محی میفته بنویسم تا بعدا یادشون کنیم....و تو ذهنمون بمونن!

یکشنبه محسن نتونست بیاد دیدنم و باز من بودم و بغض و دلتنگی!خانواده خواهر محسن از مشهد اومدن خونشون و سرش حسابی شلوغ شد منم توقع نداشتم با وجود اونا بیاد پیش من چون بعد از مدتها از راهه دور اومده بودن.دیروز خواهر محسن همراه با دخترها قرار گذاشته بودن امروز بیان دیدن من تا بیشتر با هم آشنا بشیم.محسن دو تا دختر خواهر خیلی ماه داره که یه کم زیادی به داییشون حساسن!البته خوب خیلی دوستش دارن و خیلی آیندش واسشون مهمه!دیروز همش بحث من بوده و تصمیم گرفتن بیان اینجا که نیومدن!

آخه به مشکل بی بنزینی برخوردن و پدر خانواده سفر را کنسل کرده!

من خیلی نگران بودم و دیشب همش فکر میکردم امروز چطوری میگذره ولی نیومدنشون حال هممونا گرفت!

صبح زنگیدم به محسن  و یه کم که صحبت کردیم دختر خواهرش گوشی را گرفت  و با هم صحبت کردیم.انگار سالهاست همدیگرا میشناسیم خیلی راحت با هم حرف زدیم و محسن را اذیت کردیم.گفت خیلی ناراحت شده که نتونست بیان دیدنم و ماه مهر دوباره میاد و حتما میاد دیدنم.خلاصه کلی قربون صدقه هم رفتیم و باز محسن خودشا انداخت وسط و گوشی را گرفت منم بهش گفتم کی با تو کار داشت گوشی را بده راحله جونم میخوام باهاش حرف بزنم راحله هم از اون طرف حرصشو در می آود.اون یکی دختر خواهر محسن هم اومد و حسابی دوره اش کردیم محسنم همش میگفت مامان کجاست ببینه چی دارن به سرم میارن(مامان منا میگفت)بعدشم یواشکی گفت :فردا اینا میرن و تنها میشیم ببینم اون موقع هم زبون درازی میکنی یا نه؟!راحله فهمید و گفت:عزیزم هر وقت اذیتت کرد بگو خودم حسابشو میرسم!منم لجم در اومد گفتم:راحله جون اگه میشه همین الان یه گوشت مالی حسابی بهش بده من که دسترسی ندارم بهش!!!دیگه قرار شد مهر بیان و بیشتر با هم آشنا بشیم.تازه به من گفت:زن دایی ما باید بتونه عربی برقصه!(واااااااا....اینم شرطه آخه)خیلی هم خوشگل باشه!(که هستم)به قول دوستم باز شدم خودشیفته فراهانیالبته عکسما دیدن ولی خوب میگن از رو عکس زیاد مشخص نیست!منم تو دلم گفتم:همین که واسه محسن خوشگلم بسه اونا هر چی میخوان بگن.

راستی یه عکس دونفره با محسن انداختیم که من پشت محسن وایسادم و تو عکس انگار خودمو چسبوندم به محسن!بهش گفتم اونا به خانوادت نشون نده بده میگن دختره چقدر پرروئه !محی هم نامردی نکرده عکسرا نشون داده کلی راحله اینا اذیت کردن و گفتن یه بارگی هما بغل میکردین(نه که نمیکنیم)کلی دیروز سر محسن جیغ زدم که چرا عکسرا نشون داده و اونم همش میخندید و میگفت دوست داشتم خانوم خودمه به تو چه؟!

مامانم راضی شده محسن بیاد چون خودش میدونه چقدر دلتنگ شدیم!

هنوز تلفن محسنینا قطعه و فکر کنم دفعه بعد نوبت ما باشه البته قبض موبایلم که وحشتناک میاد.بچه ها یه راهی نمیدونید که من بتونم قبض موبایلمو زودتر بگیرم و تا بابام ندیده پرداختش کنم؟میتونم برم مخابرات و قبض المثنی بگیرم؟!

برای محسنم:

دیشب خیلی خوش گذشت تو به خاطر من نرفتی بیرون و 1 ساعتی حرفیدیم و یه عالمه عشقولی شدیم گفتی همه رفتن و الان فقط من و توییم!گفتم :کاش واقعا الان اونجا بودم.گفتی :خوب بیا پیشم،گفتم:توهمی بیش نیست من واقعی میخوااااااااااااااااام!سکوت کردی،دلم سوخت،گفتم:به شرطی که مثل دیشب وقتی خوابم برد منا تنها نزاری و بری پیش پسر خواهرتینا!!!محسنم چشاتا ببند دستاتو باز کن اوووووووووووومدم.شلاااااااام جیجلیییییییی و .................

محسن عاشقتم بدددددددددددددددددددددد

چقدر وقتی این طوری میگی دوست دارم.(میخوامت بدددددددددددددددددددددد)

.الهی قربون چشای خوشگلت برم .خوشحالم که فقط مال منه!دلم واسشون یه ذره شده.زودتر بیا باشه گلم؟!

پ.ن:دوستای عزیزم خیلی دوستتون دارم خیلی مواظب خودتون باشین.دیگه.......همین دیگه!بازم ببخشین من اینقدر پر حرفما!

بوبوس بووووووووووووس بابای بااااااااااااای

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد