لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

داریم میریم سفر+چند تا عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۷ شهریور ۹۱(عروسی رویایی ما)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عروس خانم وارد میشود!

سلام بچه ها 

نمیدونین الان چه حالی درم دارم گوله گوله اشک میریزم!!موندم این همه محبتا چطور جبران کنم.با بغض کامنتا و پستا را خوندم و اشک ریختم!

بچه ها من الان یه کم عجله دارم ولی امشب یا فردا میام خاطرات عروسی را تعریف میکنم!عین رویا بود اصلا باورم نمیشه فکر میکنم همشو خواب دیدم!!باید بیام حسابی براتون تعریف کنم اینقدر حرف دارم و ذوق نوشتن که خدا میدونه اما چاره ای نیست خونه مامان بزرگم دعوتیم و همه منتظر من هستن!الانم از خونه مامان دارم آپ میکنم!! 

سفرمون دوباره شد همون ۵شنبه!یعنی ۴شنبه ۳ نصفه شب پروازمونه. 

میام زود زودددددددددددددددددددددددد 

شب یا فردا منتظر  پست عروسیه رویایه ما باشین!هر چند یه چیزایی طبق برنامه پیش نرفت اما عالی بود!

آخرین پست نامزدیمون

سلام دوست جونیا 

سرم بی نهایت شلوغه و الان دارم با خستگیه تمام با بدن خورد خاکشیر و دستای لرزون واستون مینویسم!!! 

خیلی کار دارم و موندم چرا با اینکه من این همه زود شروع به انجام کارام کردم بازم سرم اینقدر شلوغه! 

تند تند خبرا را مینویسم و میرم 

دیروز رفتم آرایشگاه موهامو رنگ کردم ۲-۳ درجه روشن تر از موهای خودم قهوه ایه مایل به نسکافه ایه!!تیرستا!!!!!آرایشگره گیر داده بود هایلات یا مش کن واسه عروسی که گفتم من ساده دوست دارم!ابروهامم برداشتم و یه نفسی کشیدم!! 

امروزم خیر سرم رفتم اپیلاسیون که به غلط کردن افتادم و دیگه اگه بمیرم هم این جور جاها نمیرم!!از صبح روح و روانم به هم ریخته!!!! 

یاد بودا درست شد و خیلی دوسشون دارم عکس گرفتم سر فرصت میزارم واستون!! 

رفتیم پشت سر عروس داماد با ساتن قرمز و مروارید و تور تزیین کردیم خیلی نار شد آخه فردا شب که حنابندون تو سالن خونمونه لباسم قرمز نارنجیه!!! 

شب عروسیه که قراره خودشون تالارا تزیین کنن! 

از خانواده شوهر همچنان خبری نیست و احتمالا فردا همشون تشریف فرما میشن!!الهی بمیرم واسه محسنم که دست تنهاست...محسن و بابام خیلی خسته شدن! 

راستی عکسای اسپرتمون آماده شد دو تاشا بزرگ کردیم واسه روز عروسی ببریم تالار خیلی خیلی ناز شده من که دیوونشونم!!یکیم واسه سالن خونمون! 

سفر ماه عسلمونم به دلایلی عقب افتاد و احتمالا هفته اول مهر میریم....... 

نمیدونم دیگه کی میتونم بیام ولی سعی میکنم هفته دیگه بیام اینجا و از عروسیمون بنویسم.واسمون خیلی دعا کنید...واسه اینکه همه چیز به خوبی برگزار بشه.  

امروز یه کم استرسم بیشتر شده.خیلی واسم دعا کنیدااااااااااااا 

دوستتون دارم بای تا هفته ی دیگه

تنها ۵ روزدیگر باقیست!

الان که دارم مینویسم ساعت ۱ نصفه شبه شنبه یعنی یکشنبه است و ۵ روز دیگه بیشتر تا عروسیمون نمونده!!امروز روز فوق العاده پرکاری داشتم و خیلی خیلی خسته ام!!! 

کلی هم حرف دارم!! 

دیروز و امروز مشغول کارت دادن بودیم یه چند تایی هم نبودن که موند واسه فردا!! 

رفتم رنگ یادبودا را تغییر دادم و الان بیشتر راضیم!! 

ماشینم شد همون ix55 بابا گفت هرچی باشه اوریون امانته و این بهتره!امروز که رفتیم گل فروشی یه نگاهی به ماشین کرد و گفت خیلی خوشگل میشه نگران نباشین! 

دسته گل عروسم هم به رز سفید تغییر پیدا کرد بدون برگ!!!  

امشب با دوستام بیرون بودم ما ماهی ۲-۳ بار با هم میریم بیرون و امشبم واسم مهمونی گرفته بودن!!همسری هم خیلی اتفاقی امروز دوستشو تو شهر ما دید و با اون رفت بیرون!خیلی بهم خوش گذشت اینقدر خندیدم که فکم درد گرفته!همسری هم اومد یه چایی پیشمون خورد و رفت! هرچند کلی اذیتم کردن و به قیافم خندیدن(ابروها و صورت پر مو)۱۲ اومدم خونه اما همسری هنوز نیومده و با دوستش و پسر عمه ام رفتن خونمون تا م ا ه و ا ر ه  نصب کنن!بهش گفتم حالا باشه بعد عروسی گوش نداد!  

سرفه هام بهتره اما ۳ روزه سرم به شدت درد میکنه و هر شب باید کلی قرص بخورم انگار یه چیزی تو سرم تکون میخوره!نمیدونم چرا این طوری شدم...... 

تو این چند روز یه کم لاغر شدم و حس میکنم پای چشام گود افتاده!!شبا اصلا خوابم نمیبره!

آهان یه خبر  دیگه....  اگه خدا بخواد ما پنجشنبه ۲۳ شهریور راهیه سفریمممممم!!هدیه مامانمینا واسه عروسی دو تا بلیط سفر به ترکیه شهر آنتالیاست. بلاخره مکان ماه عسلمونم مشخص شد.من دوست داشتم ۲ روز بعد عروسی بریم ولی خوب نشد و بلیطمون واسه ۲۳ رزرو شد! 

دیگه فعلا همینا........ 

کاش همسری بیاد زودتر بخوابیم فردا کلی کار داریم! 

دوست جونیا میدونستین خیلی دوستتون دارم و خیلی خیلی واسم عزیزین!!ممنون که این روزا کنارمین و تنهام نمیزارین!اینجا بهترین جاست واسه من عاشقتونمممممممممم 

  

۵ روز مونده تا عروسیمون!

تنها 9 روز دیگر باقیست!

این روزا داره دیرتر از همیشه پیش میره!نمیدونم من خیلی بیکارم و حوصلم سر رفته یا واقعا داره کند پیش میره!این هفته واقعا طولانی شده!این روزا زیادم از اینکه همه کاراما انجام دادم راضی نیستم چون واقعا خسته کننده شده و دوست دارم زودتر هفته دیگه برسه! 

کارتا را همه را خودم با روان نویس نوشتم و خیلی وقت برد اما بلاخره دیروز تموم شد و الان آمادست تا در اولین فرصت با همسری بریم و پخش کنیم فکر کنم یه ۲ روزی وقت ببره!  

امروز رفتم چند مدل یادبود دیدم قشنگ بودن و تصمیم گرفتم فردا برم یکیشا انتخاب کنم تا خودشون واسم درست کنن!پولش اینقدر نمیشه! 

همسری رفته آرایشگاه تا ببینه تست کنه ببینه کار آرایشگره چطوره!میگفت من روز عروسی نمیرم آرایشگاه...خودم بهتر میتونم موهامو درست کنم دیگه اینقدر بهش گفتم تا راضی شده! 

قراره ماشین باباما گل بزنیم اما همسری زیاد راضی نیست و میگه میترسم مشکلی پیش بیاد!همش میگه ۲۰۶ گل بزنیم!به نظر شماها از بین این ۳ تا کدوم؟

ix55 نوک مدادی.206 سفید.اوریون سفید.کمکم کنید واقعا موندیم چکار کنیم! 

 

 

رفتیم خونه عشق محسن نور مخفیا را روشن کرده خونه خیلی رمانتیک و خوشگل شده!به مامانم میگه خدایی خونمون خیلی خوشگله!مامان میگه نخیر خونه خودمون خوشگل تره !!محسن میگه تازه ما پرده ها و مبلامونم خوشگل تره!مامان میگه اصلا!تازه ما آشپزخونمون بزرگ تره!!و این داستان ادامه دارد........کلی بهشون میخندم!خودشونم میخندن و ادامه میدن ببینن کی کم میاره!!!  

  

همسری میگه عروسیمون برات چند تا سوپرایز دارم!!هر چی اصرار میکنم نمیگه!خودم یه حدسایی زدم ولی به روش نمیارم! 

 

جرات ندارم برم جلوی آینه!دیگه واقعا دارم دیوونه میشم و لحظه شماری میکنم زودتر از شر این پاچه بزغاله ها راحت بشم!قیافم شده مثل اون روزا که میرفتم مدرسه!دوست ندارم ...همسری هم همش اذیتم میکنه!! 

 

دیشب همسری تا دم صبح باهام حرف زد...دلش گرفته بود!نمیدونم.......خوب آدما از بعضیا تو یه شرایط خاصی بیشتر توقع دارن!اما خوب اون بعضیا اصلا به روی خودشون نمیارن و ....تازه داریم اطرافیانمونا میشناسیم!دوست و دشمن دارن تشخیص داده میشن!بعد عروسی رابطمونا با خیلیا قطع میکنیم!یه مشت آدم حسود و وفوضول!!!!  

 

پ.ن:دوستای عزیزی که تازه واردن و میان واسم کامنت میزارن و رمز میخوان خواهشا از دستم ناراحت نشن!من باید یه مدت باهاشون در ارتباط باشم و بعد...آخه  منتو وبلاگم عکس هم زیاد میزارم و بهم حق بدین باید دوستامو خوب بشناسم!!یه کم بهم وقت بدن بهشون رمز میدم! 

پ.ن:آهنگ وبم باز نمیشه برای شما باز میشه؟؟؟

 

برای همسرم: 

این روزا بیشتر از همیشه عاشقیم!همش از زندگیه مشترک حرف میزنیم ...از برنامه هامون واسه آینده...از روزای قشنگمون!از آرامشمون!این روزا تازه داره باورمون میشه رویاهامون رنگ حقیقت گرفتن و داریم به همه آرزهامون میرسیم! 

خوشحالم همسر عزیزم....خیلی خوشحالم که تو را دارم!!!بوووووووووووووووس

 

9 روز مونده تا عروسیمون

عکس کارت عروسیمون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۲ هفته دیگه!

سلاملکم 

چطورین دوست جونا؟من بدک نیستم از نظر روحی خوبم ولی جسمی یه کم درب و داغونم!سرفه هام که همچنان ادامه داره و هیچ دارویی مفید واقع نشد!دلمم درد میکنه و ضعف دارم!

۴شنبه قرار بود با دوستم بریم تهران که واسش مشکل پیش اومد و گفت هفته دیگه بریم منم دیدم هفته دیگه خیلی کار دارم و دوست داشتم زودتر خیالم راحت بشه ....همسری که ظهر اومد خونه رفتم جلوی در استقبالش و بوسش کردم!واسش یه لیوان شربت درست کردم...نشستم کنارش شروع کردم به دلبری!همسری جونم،قربون چشات برم،جیگر منی تو عشق منی تو و .......گفتم و گفتم!اصلا فکر نکنین میخواستم مخشو بزنما!نه اصلا!!!! 

دیگه همسری گفت بگو عزیزم چی میخوای ازم؟!گفتم منا میبری تهران لباس بخرم؟!اومد بگه نه که نگاه کرد به من و یه گربه ملوس دید که داره مظلومانه نگاش میکنه(همون گربه که تو فیلم شرک بود با چشاش همه را خام خودش میکرد)دلش واسم سوخت و گفت میبرمت! 

۴شنبه رفتیم تهران ماشینا گذاشتیم پارکینگ و با مترو رفتیم ....کلی هم بهمون خوش گذشت!یه پیرهن خریدم که فوق العاده دوسش دارم و الان دیگه راضیم!لباسم مشکیه با خطای قرمز و نارنجی و طلایی!واسه یاد بودم باید از این رنگا استفاده کنم!بعدشم رفتیم کفش و صندل خریدم و بعد از ظهر اومدیم شهر همسری!تو راه برگشتم کلی خوندیم و رقصیدیم! 

دیروزم رفتیم کارتامونا گرفتیم خیلی دوسش دارم و فکر میکنم واقعا تکه و مدلشا جایی ندیدم!فقط شعرشا زیاد دوست ندارم! 

دیشب اومدیم خونه ما و امروزم رفتیم خونه عشق میز ال سی دی را گذاشتیم و دیگه خونه کامل ـ کامل شد!همسری رنگ میزا خودش انتخاب کرده من دوست داشتم مشکی باشه ولی قهوه ایه!زیاد دلچسبم نیست ولی دیگه کاریش نمیشه کرد! 

رفتیم گل فروشی و ماشین عروس و دسته گل و تزیین حنا هم سفارش دادیم!من عاشق رز سفیدم ولی دیدم با لباس سفید یه جوری میشه گفتم رز سفید و آبی ترکیبی بزنه واسه دسته گل!ماشین عروسم ماشین باباما گل میزنیم.اونم رنگ گلاش شد بنفش و زرد!نمونه کارشا که دیدم خوشم اومد! 

 دیگه چکار کردیم؟!.......آهان کلی شکلات و پاستیلای خارجی مارجی گرفتم واسه تو یخچالم خیلی باحال شد!نوشیدنیای مختلفم گرفتیم ولی هنوز یخچالا نچیدیم وقتی تزیینش کردیم عکسشو میزارم! 

راستی اینم  یادم رفته بگم رفتیم عکس اسپرتامون دیدیدم فوق العاده شده!دوتاشو انتخاب کردیم بزرگ کنه واسه روز عروسی بیارن تالار!یکیشم گفتم بزرگ کنه واسه خونه عشق!بقیه هم فعلا باشه تا بعد عروسی تکلیفشونا روشن میکنم!  

  

 

امروز  ظهر جمعه دقیقا ۲ هفته دیگه مونده تا عروسیمون!همه خوابن...منم یه کم از کاراتا را نوشتم والان دارم گزارش این چند روزا اینجا مینویسم تا ثبت بشه!۲ هفته دیگه این ساعت احتمالا من آرایشگام و آماده نشستم تا همسری بیاد دنبالم و ......(وای تو دلم یه جوری شد استرس گرفتم) 

 

خدایا خودت هوامونا داشته باش و این روزا را به خیر و خوشی بگذرون و تا لحظه آخر تنهامون نزار....  

 

۲ هفته مونده تا عروسیمون!