لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

خدا لعنتشون کنه!

دلم گرفته.....نیم ساعتی میشه محسن رفته.صفحه کیبورد را به زور میبینم!گلوم داره از بغض میترکه!ولی به همسری قول دادم گریه نکنم!!نمیدونم باید چه نفرینی پشت سر اون کسی که این کارا باهام کرده بکنم!!دارم دیوونه میشم!این وبلا گهمه زندگیه من بود!!آرامش _ من بود......اخه چطور دلشون اومد!!دلم میخواد داد بزنم....همه آرزوهام به باد رفته!دوست دارم بتونم و طاقت بیارم دیگه وبلاگ درست نکنم!دیگه از بلوگفا بیزارم!تو این روزای سخت تنها جایی که آرومم میکرد خونه مجازیه من و همسرم بود!!!
به دوستام عادت کرده بودم و خیلی واسم عزیز بودن...اما انگار همه ی این زمونه شده بازی!بازی با احساس و روحیات مردم!نمیدونم هر کدوم از شماها چقدر به وبلاگاتون وابست اید......اما من خیلی وابسته بودم!خیلی!

شاید یه روزی برگردم......شایدم........اگه برنگشتم واسه همیشه خدافظ!
فعلا میتونین اینجا واسم نظر بزارین!البته موقتیه!