لحظه های شیرین وصال
خاطرات من و همسرملحظه های شیرین وصال
خاطرات من و همسرمدیدار در تیر ۸۹
نوشته شده در جمعه هجدهم تیر 1389 ساعت 2:26 شماره پست: 91
سلام امروز بعد ۲-۳ روز که تصمیم داشتم آپ کنم با حوصله خاطرات سه شنبه را نوشتم اما در کمال حیرت اصلا نفهمیدم یهو نوشته هام کجا رفت!!!خیلی بد بود....آخه کلی نوشته بودم!!!
من معمولا خاطرات دیدارامونا نمینویسم اما چون این یکی یه کم فرق داره و به نوعی اولین مهمونی با حضور عشقمه تصمیم گرفتم خلاصه ای از اونا بنویسم.....
و اما سه شنبه:
نیم ساعتی میشد از پشت پنجره منتظرش بودم...تا اینکه دیدمش!ساعت ۱۰:۳۰ بود!دیدم گوشیم داره زنگ میخوره!گفتم بیا بالا عزیزم دیدمت!!
مامان به گرمی از عشقم استقبال کرد و بعد صرف شربت و میوه هایی که من با عشق واسه محسنم پوست گرفتم مشغول صحبت کردن شدیم(محسن عادت داره همیشه خودم واسش میوه پوست بگیرم)
به خواهش من مامان واسه ناهار قرمه سبزی درست کرد چون میدونستم محسنم عاشق این غذاست!
از ته دیگ خاصی که مامان درست میکنه خیلی خوشش اومد و میگه هنوز مزش زیر زبونمه!!!
تو فامیل و خانواده من خیلی کم پیش میاد آقایون نماز بخونن و من حسابی محو نماز خوندن عشقم شدم!اخه یه جورایی فرق میکرد با نماز خوندن ما!!!
بعدشم رفتیم تو اتاقم و عکسای جدیدمو نشونش دادم و کلی با هم حرف زدیم و......
محسنم زود باید میرفت چون ساعت 6 کلاس داشت......
راسی این سری محسنی واسم یه پاکت پر از پاستیل آورد(فکر کنم تا چند ماه دارم!)بعدشم بهم گفت:بگیر اینم پاستیل!دست از سرم بردار دیگه!(البته شوخی میکردااااااا)
در کل روز قشنگی بود و حسابی خوش گذشت و باعث نزدیک تر شدن بیشتر مامان به محسن شد!!!
وقتی هم میخواست بره مامان واسش یه بسته پر از لواشکایی که خودش درست کرده بود گذاشت(آخه عاشق لواشکه)
الهی بمیرم تو اوج گرما رفت..........
پ.ن:آجی ثنای گلم من از طرف خودم و قاصدک بابت ساخت قالبای قشنگمون ممنونم(نزنی منا!خوب،کار از محکم کاری عیب نمیکنه!)ایشالا عروسیت جبران کنیم!
برای محسنم:
امیدوارم حرفای دیشبو قبول کرده باشی و درکم کنی.......همین طور که من درکت میکنم!!!
میخوام صبور باشی.....محسنی که من میشناسم خیلی قوی تر از این حرفاست!
اگه باعث ناراحتیت شدم منا ببخش عشقم......
د و س ت د ا ر م
