لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

سلام عاشقونه(اردیبهشت ۸۸)

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1388 ساعت 14:56

یه سلام عاشقونه ای عزیز آشیونه عشقمون کاشکی همین جوری بمونه! امروز۴۳۳ روز(دور بر همین) از با هم بودنمون میگذره،دلم اندازه همه قطرات بارونی کهالان داره میباره واست تنگ شده.(به جون خودم الان بارون خیلی شدید شد فکر کنم آسمونم میخواد بهت ثابت کنه دل من چقدر برات تنگه)کاش بتونی این هفته بیای دیدنم.چند روز پیش بهم گفتی: نامرد دلم واسم تنگ شده ولی من گفتم منم دلم برات تنگ شده اما بهت که نمیگم نامرد!تازگی ها بهم میگی خانم مهندس بلاخره خودمم نفهمیدم من خانم دکترم یا خانم مهندس دایی بهم میگه خانم دکتر تو هم که میگی مهندس البته خوب در اصل مهندسم دیگه!ولی نظر دایی اینه که تا دکترا ادامه بدم!حتما....حالاشم مخم هنگ کرده. امروز بعد ۲ ماه رفتم استخر اونم با کلی شرط و شروط که تو مامان واسم گذاشتین....سونا نمیری!زیاد خودتا خسته نمیکنی!سریع میای خونه تا سرما نخوری!تازشم تو بهم گفتی اگه سرما بخورم سرما میبیری!آخه مگه من به به ایم.الهی بمیرم امروز ظهر خیلی گرسنه بودی و هنوز ۱ ساعت مونده بود تا غذاتون بدن باز دوباره غصه خوردم.یه روز میشه دیگه من اینقدر غصه تو را نخورم؟! جون من یه کاری کن این هفته بتونی بیای آخه من خیلی کم طاقت شدم.یه کم خوابم گرفته میرم استراحت کنم. پ.ن:خیلی خوشحالم به خاطر وجود تو و وجود خانواده های خیلی خیلی خوبمون.به همتون افتخار میکنم و دوستتون دارم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد