لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

آخرین آپ نودی!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بمیرم واسه چشمای بارونیت....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه دعوای خیلی گنده!

قسم خوردم تا روزی که این اخلاق بدتا ترک نکنی باهات حرف نزنم....دیشب حسابی قاطی کرده بودم!! 

ای بابا من به کی بگم دوست ندارم همسرم شب بره خونه دوستش بخوابه!!حالا تا اینجاش بازم مشکلی نیست ...ولی خوب وقتی اون دوست چند تا از دوستای خودشم دعوت کرده که نه ما میشناسیمشون نه دیدمشون!!(اصلا بحث اعتماد نیستا...کلا من خوشم نمیاد...البته دوستایی که میشناسمشون و قبولشون دارم حله ولی با غریبه ها دوست ندارم!!دست خودم هم نیست....)

 

آقای محسن خان تو که میدونی نمیتونی به من دروغ بگی پس چرا میگی که آخرش دستت رو بشه!!نمیبخشمت نمیبخشمت...قهر قهر قهههههههههههههههر! 

 

بعله دیشب دعوا کردیم شاید بعد از ماه ها یه دعوای خیلی خیلی بد!! 

اس بود که میدادما.......داشتم منفجر میشدم!!  

دیشب تا صبح خوابای بد دیدم همش با محسن قهر بودیم و .....  

۱ ساعت پیش اس داده:آهای فریاد فریاد محسنت داره میاد! 

منم اس دادم:بیخود! 

اس داده:ها ها ها...میام! خوبم میام!! 

گفتم بزار این دفعه از دعوا بنویسم ...بینیم ما هم دعوا میکنیم!!اونم چه دعوایی! تلافیه چند ماها در میاریم! 

حالا موندم الان میاد چطوری باهاش رفتار کنم میخواستم باهاش اصلا حرف نزنم و برای اولین بار یه قهر حسابی کنم اما خوب جلوی مامانمینا که نمیشه!!ای خدا چه گیری افتادم!!(از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون دلم واسش تنگ شده ها...اما بعضی موقع ها خیلی پسر بدی میشه!!باید تنبیهش کنم)

تاریخ عروسی+سفر عیدانه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شانس بوووق ما!!

دارم منفجر میشم و بیشتر به خاطر اینکه آقا محسن عین خیالش نیست و با من دعوا میکنه که چرا اینقدر ناراحتم!! 

ما دو ماه پیش رفتیم تا تالار برای ۱۶ شهریور رزرو کنیم اما گفتن که الان زوده و اسفند ماه بیایین.حالا امروز رفتیم میگن تمام ۵شنبه جمعه های شهریور رزرو شده!دلم میخواست خفشون کنم....محسنم میگه حالا وسط هفته باشه مگه چی میشه!!منم الان باهاش قهر کردم اومدم تو اتاقم ....خیلی خونسرده!!از دستش عصبانیم به شدت!! 

من دوست ندارم جشنمون وسط هفته باشه!!آخه ما که الان چند ماهه تاریخا مشخص کردیم چرا باید این طوری باشه!! 

  

..................................... 

داشتم مینوشتم که محسن اومد تو اتاق محلش نذاشتم اینقدر قربون صدقم رفت و بغلم کرد که....دریغ از یه توجه از طرف من!!زدم زیر گریه....صورتم پر از اشکه اومده صورتمو بوس میکنه میگه به به چه شور و خوشمزست!!بهش میگم نمیبینی من حوصله ندارم....پاشو برو بیرون!!به زور گردنما بوس میکنه میگه به یه شرط میرم بگو چرا اینقدر بوی بدنت خوبه!!یه بوی خاصه...میگم گفتم تنهام بزار!!میگه خانومی خجالت بکش ۲۲ سالته نشستی گریه میکنی!!!میگم همینه که هست! اصلا من بچم....

بیرونش کردم!!هاپو شدم بد!!

بابام زنگ زده تالار گفتن ۲ نفر هستن که تصمیمشون قطعی نیست شنبه معلوم میشه!! 

تو ر خدا دعا کنید اونا پشیمون بشن.....خیلی این موضوع ناراحتم کرده!! 

یه کم درد و دل

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قالب جدیدم

این قالب کار بانوی عزیزمه!!خیلی دوسش دارم... 

ممنون بانو جونم بابت زحمتات. 

بچه ها یکی داره قالب های بانو را میدزده و با نام خودش تو یه وبلاگ دیگه میزاره....گفتم بهتون بگم که بانوی عزیزم به جز این وبلاگ قالب های رنگی رنگی بانو هیچ وبلاگ دیگه ای نداره!! 

برای خوندن پست جدیدم هم بفرمایید پایین و برای نظر اینجا نظر بدین! 

 

بعدا نوشت اضافه شد.

همین جوری...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.