لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

دلتنگم....

دلتنگم....امشب عجیب دلتنگتم....... 

وقتی به اون روزا فکر میکنم دلم واسه خودمون میسوزه!!از یه طرف میگم چقدر صبور بودیم چقدر  تحملمون زیاد بوده! از طرف دیگه به عمقش که فکر میکنم میبینم عجب روزای بدی بود...چقدر دوری... چقدر انتظار....چقدر حسرت!!نمیدونم........واقعا نمیدونم من و محسن لایق این همه محبت و لطف خدا بودیم ....ای خدای مهربونم....ای خدای عزیزم ....میدونی من یه عمر مدیونتم!!عاشقتم خدا!!!!!!! 

اون دوری های چند ماهه.......دیگه تموم شدن!نزدیک ۲ ساله که تموم شدن ........نمیدونم ما عاشق تر شدیم...صبرمون کم شده.......نمیدونم!!هرچی که هست دیگه ۱ هفتشم نمیتونم تحمل کنم!!مثل الان که ۵ روزه همسری پیشم نیست و برخلاف همیشه ۵شنبه جمعه هم بدون اون باید بگذرونم و این یعنی یه بغض عجیب که گیر کرده تو گلومو و رهام نمیکنه!!این یعنی یه عالمه کلافگی و بی حوصلگی....این یعنی ساعت ها عاشقونه حرف زدن و به یاد اون روزا تو بغل خیالیه هم خوابیدن!  

محسنم:

امشب یه جوری بودی.......لحن حرف زدنت...نوع حرفات!!دلتنگیتا حس میکردم!اما .....منا بردی به اون روزا!!به شبای عاشقونه ی قشنگی که داشتیم و الان ۲ ساله فقط نوعش عوض شده!!و به نظرم هر کدومش قشنگی خودشو داره! 

محسنم ........عزیزم........باورم نمیشه.......باورم نمیشه بعد از مدتها دوباره این حس دلتنگی عجیبا دارم تحمل میکنم!!انگار ماه هاست ندیدمت...انگار مدتهاست تو آغوشم نبودی.... 

خدایا باید بگم ممنونم.....آره بازم میگم!!میگم شکرت...میگم ممنونتم که ما اینقدر عاشق همیم!!ممنونتم که ما اینقدر خوشبختیم!! 

خدایا ممنونتم که ما را لایق دونستی و جواب این همه صبر و تحمل و دوری یه زندگیه عاشقونه شد!!گاهی فکر میکنم خوابم...اون موقع ها تمام این روزها را تو رویاهای خودم تصور میکردم....روزای وصال و عروسی!!حالا ۲ ماه بیشتر به عروسیمون نمونده...من و محسن به هم رسیدیم و داریم خونه عشقو واسه یه زندگیه عاشقونه و آرام آماده میکنیم.... 

همسر گلم......دو ماهه دیگه واسه همیشه با همیم!!باید بهم قول میدی تو خونه ی عشق یک شبم تنهام نمیزاری!!من این همه سال تحمل کردم که یه روزی برسه من و تو...واسه همیشه......تا ابد با هم باشیم!!نمیخوام یه لحظه ازت دور بمونم!!عاشقتم نازنینم...با تمام وجود دوستت دارم! 

 

پ.ن:فکر کنم امشب حرفام خیلی پراکنده بود...خودمم نمیدونم چی نوشتم!اما نوشتم....هرچی که دوست داشتم و تو دلم بود نوشتم!! 

اگه ذوق دیدن آجی مهشاد گلم نبود این آخر هفته واسم زهر بود!!همسری بنا به یه دلایلی اصلا نمیتونه بیاد !اما فردا قراره آجیه ماهم بیاد دیدنم و من خیلی خیلی خوشحالم.برای دیدنت لحظه شماری میکنم دوست عزیزم...خواهر گلم قدمت روی چشمم!

نظرات 17 + ارسال نظر
نسرین پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:27 ق.ظ http://behamresidim.blogfa.com

سلام عزیزم...وای بارانم این پستت با پستات یه فرق قشنگی داشت و اون این بود که عشقت بیشتر از همه پستات توش موج میزد...باید خدارو برای همچین عشقی شاکر باشی...میدونم که میدونی...
بارانم تا شهریور زمان زیادی نمونده...شهریور هردومون برای همیشه از این دوری هایی که عشقمون رو زیادتر و عمیقتر کردن راحت میشیم...

نسرین من از این پست ها زیاد میزاشتم....بعد از مدت ها دلم هوای اینا کرد که از دلتنگیم بنویسم!!
آره میدونم گلم....و میدونم که تو هم مثل خودمی!!خدا را شکر

مریم یکی از دوستای باران جون پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ق.ظ

سلام عزیز دلم خسته نباشید باران جونم
به نظر من همون شعر شماره ۱ که خودت دوست داری از همه قشنگ تره ...
آبجی جون هر دفعه که به وبلاگت میام خاطرات شیرین و دوست داشتنی خودمون به ذهنم میاد و اشک های کوچولو از گوشه چشمم میریزه ...آجی جون یه خبر ....
داریم خودمون را برای اومدن یک نعمت از بهشت آماده می کنیم ...آجی جون الان دقیقاْ فردا نهم تیر ماه یعنی سه سال و هشت ماه که ما ازدواج کردیم و ان شا الله بعد از گرفتن ۴۵ مین ماهگردمون یعنی ۹ مرداد کارت دعوت نی نی عزیزم رو به بهشت میفرستیم . برام دعا کن تا کارت دعوتم خیلی زود به دست نی نی جونم تو بهشت برسه ....

سلام مریم جونم
الهی قربونت برم....نمیدونی چقدر خوشحالم!!اتفاقا چند بار خواستم ازت بپرسم تصمیم نداری منا خاله کنی!!
ایشالا که همه چیز خوب پیش میره و تو زودی بهم خبرای خوب میدی!!
فدای تو عزیز دلم

مهتاب پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ق.ظ http://nargol8.blogfa.com

کاملا میفهمم که چی میگی.منم موقع هایی که شوهری ازم درو میشه دقیقا همین قدر بهونه گیر و کلافه میشم.
به روزهای خوبتون فکر کن عزیزم
به دو ماه دیگه که واسه همیشه پیش همید

مرسی مهتاب عزیزم...چشم

شلاله پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام بارانی.چطوری دخملی؟
ای جانننننننننننننننننننم دلتنگ همسری شدی
کاملا درکت میکنم مام سال پیش این موقع ها بود که بعد عقد به خاطر سربازیه آرش بعضی وقتا یه ماه همو نمیدیدیم.وای باران ۲ماه مونده فقط باورت میشه؟
باران باران باران یه خبر ژورنالمون فوق العاده شده.اصلا باورم نمیشه.چی فکر میکردم چی شد.باران تعریف نباشه عالیه.دیروز میخواستم بیام بگم وای همش تو کفه ش بودم.نورپردازیش طرحش نوع مختلف چاپش... عجیب قشنگ شده. گفت اینقدر ازتون خوشم اومده که یه اشانتیونم کادو داد.یه آلبوم کوچیک از عکسامون.خود عکسارم تو یه سی دی تا یه هفته میده. باران باید خودت ببینی عکسارو.هرقدر تعریف کنم که نمیشه.
به مهشاد جونم سلام برسون حسابی خوش بگذرونین.عکسم بگیرین باهم

نه والا من که باورم نمیشه ما الان اینجای کاریم!!!
ایول...خوش به حالتون من که دلم آب شد!!تقصیر خودمونه باید زودتر بریم بقیه عکسا را بگیریم که هنوز وقت نکردیم!!!
من میخوام ببینم عکساتونا!!!خوب نشونتم بده دیگه!!
باشه گلم تو راهه داره میاد

فاطمه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:03 ب.ظ http://d-kh.blogfa.com

سلام دوست خوبم من وبتوگشتم وارش خوشم اومد افتخار میدی دوس جونی بشیم وهمولینک کنیم؟

باشه عزیزم

سولماز پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ

ژست خیلی قشنگ و آروم و عاشقانه ای بود٬ خیلی خوشحالم که عشقتون انقدر پاک و قشنگ و دوست داشتنیه٬ و مطمئنم به خاطر همه ی صبوریایی که کردین لایق عشقید!
در مورد پست پایینم به نظرم شعری که خودت انتخاب کرده بودی از همه قشنگ تر بود گلم.

ممنونم دوست عزیز و مهربونم
فدااااااااااااااات

فرزانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:20 ب.ظ

قربونت برم.. کاملا احساست رو درک میکنم..
منم گاهی اوقات دلم حس دلتنگیه اون موقع ها رو میخواد..
با تمام سختی هاش ولی چقدر شیرینن اون دوران..
دوست دارم
بهتون خوش بگذره با مهشادجون

آلوچه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.entezare90.blogfa.com

سلام عزیزم، ببخش که من خیلی دیر روشن شدم آخه امروز امتحانام تمام شد..... میدونی باران جان گاهی اوقات لحظه هایی بین زن و شوهر پیش میاد که قابل وصف نیستن و حتی فاصله های زیاد هم نمیتونن مانع ابراز عشقشون بشن، حالا بذار برین زیر یه سقف، اونوقت عاشق تر از قبل میشین عزیزم

نسرین پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:12 ب.ظ http://behamresidim.blogfa.com

حالا هستم امشب روهم...
میگما باران یادم افتاد دوباره...من چرا ایا هنوز به چه علت عکس تورو ندیدم....

خانم کوچولوی آقاییش پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ

اوخی نازی
چه جور احساساتی شده بودی و هرچی دوس داشتی نوشتی واسه همین حس میکنی پراکنده بود:)

نیــــنا جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:46 ق.ظ http://sunset-at-the-moon.persianblog.ir

الهی قربون دل تنگت برم:*:*:*
عزیز دلم ایشالا که رفتید خونه خودتون دیگه هرگز از این دلتنگی ها نداری خانومی

کارین جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:23 ب.ظ

آجی باران این پستت منو یاد اون موقع ها انداخت....وقتی پستایِ دورانِ دوستیتونو خونده بودم....باران میدونی چیه خوشحالم اینکه روز به روز عشقتو...علاقتون...دوست داشتنتون بیشتر و قشنگ تر از روز قبل میشه...این همه مشکلاتِ ریز و درشتی که تو دورانِ نامزدی دشتین هیچکدومشون ذره ای از عشق و علاقتون سبت به همدیگه کم نکرده که هیچ بلکه بیشتر هم شده....خدا پشت و پناهِ خودتون و عشقِ قشنگتون....دوست دارم بارانم

شلاله شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام علیکم آبجی باران .خوبی؟
خوش گذشت بارانی؟ بیا تعریف کن خوب
آره دخملی نشون میدم.چشم سی دی عکسارو که بده حتما نشونت میدم بارانی.هم دوست دارم تو منو ببینی همم من بارانی رو

A&M شنبه 10 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ب.ظ http://beomine.blogfa.com

عزیزم سلام
دیگه چیزی نمونده تا این دلتنگی ها تموم بشه و هرلحظه باهم باشین
اما گاهی این دلتنگی ها خیلی قشنگه خاطره های خوبی و میسازه

ارام یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ق.ظ

ای جانم به این دلتنگیای عاشقونه ت عزیزم ..
عشقتون ابدی باران گلم ..

زهرا دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ق.ظ http://www.zahra4479.blogfa.com

سلام باران جونم.
خوبی؟
وب زیبایی داری .از وب مهشاد این جا اومدم.
باران جون آجی من هم میشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به وبم بیا .دوستت دارم اندازه ی آسمون چون که هستی خیلی مهربون

mary دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ

salam baran azize delam..chetori to khubi?neta,m kharab bud hamsh tu fkre to webet budam..
faghat mitunam begam vasatun khoshhalam ke darin tu khune khodetun mirinn..vasam doa kon
eishaala manam betunam to ro bebinammm

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد