لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

دستای تو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه روز بارونی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

میزبانی از خانواده همسر+عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برنامه جدید +مهمونیه خز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مهمونیه دوستام+جیگر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حس هایی که دوستشون ندارم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عزیزای دلم.........دوستای مهربونم واقعا از لطف همتون ممنونم.خدا را شکر که دوستای خوبی مثل شما دارم!!خیلی خیلی دوستتون دارم! 

من خوبم!دکتر گفت با دارو خوب میشه و احتیاجی به جراحی نیست... هرچند روزای سختی را گذروندم ولی حالا کاملا خوبم

یه زودی ای دی اس ال خونه عشق وصل میشه و بیشتر میام پیشتون...بازم ممنونتونم!

پرستار مهربون من

اینجا خونه عشق  

یه خانوم بیمار که بی نهایت لوسه....مامانش رفته زیارت امام رضا و حالا بیشتر احساس تنهایی میکنه....... 

یه پرستار مهربون که همه جوره مواظب این دختره و یه لحظه هم تنهاش نمیزاره.... 

یه آقاییه بی نهایت عاشق که ۳ نصفه شب به خاطر خانومی از خونه میزنه بیرون میره داروخونه......تا صبح کنار همسرش بیدار میمونه و با آغوش مهربون و نوازش دستاش سعی میکنه تسکینی واسه دردای اون باشه.... 

مردی که همه کار میکنه تا بتونه دردای خانومشا کم کنه و بدو بدو تو بیمارستان از این طرف به اون طرف میره... خودش نگران و هراسونه ولی سعی میکنه با شوخی و خنده همسرشو بخندونه تا چشماشو گریون نبینه.....این یه همسره عاشقه...کسی که تو این دو روز بیماری بیشتر از همیشه عشقشو بهم ثابت کرد....کسی که وقتی از درد اشک میریختم میرفت بیرون تا من اشکاشا نبینم و وقتی برمیگشت از چشای قرمزش میفهمیدم دل مهربونش طاقت نداره منا این طوری ببینه.... 

کسی که وقتی مجبور شد منا تنها بزاره هر ۱۰ دقیقه یک بار زنگ میزد و کلافه بود که منا تنها گذاشته......    

کسی که امروزم کنارم مونده و نرفته سر کار نشسته رو مبل  و میگه بدو بیا رو پاهام بشین که دلم واست یه ذره شده..... تمام کارهای خونه را انجام میده و اجازه نمیده من کاری بکنم...

 

بهش میگم محسن دکتر گفت اگه کیستی باشه که فکر میکنم باید زود جراحی کنم....حالا من چکار کنم مامان نیست عمه نیست مادر بزرگ نیست....میزنم زیر گریه و میگم من با این تنهایی چکار کنم.....بغلم میکنه منا غرق بوسه میکنه و میگه پس من چی!٬خودم هستم یه لحظه هم تنهات نمیزارم....همه جوره مواظبتم عشقم....

با مسکن و داروهایی که دیشب دکتر بهم داد درد دلم آروم تر شده اما فردا دوباره باید برم سنوگرافی....درد امونمو بریده. 

 

آغوش مهربونت....گرمیه تنت اونقدر آرومم میکنه که دردم نمیتونه این آرامشو ازم بگیره....عاشقتم به خدا!! 

 

دعامون کنید........

بازم مهمونی + سوتی در آشپزی ۱

سلام سلام من امروز پر انرژی تر از روزای قبلم....همین طور بی دلبیل یه روز خیلی انرژی دارم یه روز میرم تو فاز تنبلی. 

بنده دیشب دوباره رفتم تو کار میزبانی......البته دیشب مهمونام ۴ نفر بودن و بعد شام اومدن.اینم عکس میزی که چیدم تا مهمونا تشریف فرما بشن....... ****

همونایی که باهاشون رفتیم شمال.....۶ تا خول و چل دوباره دور هم جمع شدن و این دفعه من از بس گفتم هیس یواش خسته شدم!!موندم چطوری تو روی همسایه ها نگاه کنم اینقدر که اینا دیشب سر و صدا در آوردن و .....البته خودمم افتاده بودم رو فاز خنده یکسره اشکاما پاک میکردم.هیچ کسم حرف ما را گوش نداد و رفتن از تو ماشین قلیون آوردن و .......خیلی مواظب بودن و کلی نکات ایمنی را رعایت کردن ولی من واقعا استرس داشتم که نکنه یهو زغالش بپره رو فرش و ........ساعت ۱ رفتیم دم در که بدرقشون کنیم و برن که از دهنم پرید گفتم یادمون رفت عکس بگیریم و دوباره همه برگشتن بالا و شروع کردیم به عکس گرفتن اونم چه عکسایی!!هر کس ببینه فکر میکنه این ۶ تا از بهزیستی عقب افتادگان ذهنی فرار کردن!!والا دیوونه بازی تا چه حد آخه!!(البته من و همسری سر دستشون بودیما)خوب اینم از دومین مهمونی.... 

 

 

امروز ظهر برای اولین بار سوتی دادم و برنجم خیلی شور شد....خورشت قیمه درست کردم اما برنج واقعا افتضاح شور بود.خودم که اصلا نتونستم بخورم اما همسری خورد و آخرشم گفت خیلی خوشمزه بود عزیزم دستت درد نکنه.ظهر که رفتم تو اتاق پیشش بهش گفتم تو واقعا حس چشاییت ضعیفه! گفت نخیر من حس عاشقیم زیاده دلم نیومد دلتو بشکنم به زور خوردم!!رفتم تو کار ماچ و ....قفونش برم عشقمو. 

 

شب شام نداریم خواهش میکنم کمک کنید من غذا چی درست کنم میخوام ساندویچی چیزی باشه.هر کس تا نیم ساعت دیگه کامنت بزاره بهم بگه کلی دوسش دارم به خدا. 

 

بعدا نوشت:شام کوکو سیب زمینی درست کردم.مرسی دوست جونا

خبرای مهمونی

سلام دوستای گلم من واقعا نمیدونم چی بگم...دلم میخواد خودمو بزنم.....اصلا باورم نمیشه من همون بارانم....۳ روزه میخوام بیام آپ کنم اما بی هیچ دلیلی حوصلشو ندارم!!آخه چرا این طوری شدم؟!!! 

همه چی خوب و فوق العادست ولی من بی دلیل حوصله نوشتن نداشتم و ...... 

 

مهمونیه اون شب به خوبی برگزار شد...مامان و عمه بعد از ظهر اومدن کمکم البته من بیشتر کارها را کرده بودم ولی خوب خیلی به کمکشون احتیاج داشتم. 

وقتی سفره را چیدیم من مشغول کارا بودم و دیر یادم افتاد عکس بگیرم دختر عمم سریع عکس گرفت ولی دیگه مهمونا سر سفره بودن و ......یکی از تا عکسا را واستون گذاشتم.البته این فقط قسمت کوچیکی از سفرست و عکس خیلی از چیزا نیست!  ***

 

بعد شام کلی عکس گرفتیم با پدر بزرگا و مادربزگا....واقعا دوسشون دارم و آرزو میکنم حالا حالاها سایشون بالای سرمون باشه! 

جمعه هم رفتیم عکسای عروسی را دیدیم....عکسا خیلی خوب بود مخصوصا اونایی که تو باغ بود عالی بودن....گفت یکی دو ماهه دیگه آماده میشه!خواسته بریم باغ واسه کلیپ...گیر داده ها!!میگه واسه اول فیلم میخوام!!کلیپ آشنایی! 

 

 

دیگه خبری نیست........ 

 

امروز همسری رفته بود شهر خودشون واسه کاری...ظهر خونه تنها بودم رفتم بیرون خرید کنم که یه لحظه نزدیک بود یه تصادف وحشتناک کنم.....اونم با یه ماشین که ۱۰ برابرماشین من بیچاره بود!!یعنی له میشدما!!!شب با همسری جلو تلویزون ولو شده بودیم و منم جریانا واسش گفتم کلی ناراحت شد و ......داشتیم فیلم عمر گل لاله را میدیم!!با تصادف لاله..........همسری محکم بغلم کرد صورتم از خییسی اشکش خیس شد اینقدر سفت فشارم داد که داشتم خفه میشدم....منا غرق بوسه کرده و ......یعنی من کشته این هم مهربونی و احساساتشم!کلا امشب عشقولی تر از همیشه ایم!!اینقدر حرفای قشنگ زدیم و حسای خوب داشتیم که الانم که مشغول فیلمه نگکش میکنم و دلم میخواد با تمام وجود بغلش کنم.انگار مدتها ازش دور بودم!!

ننه بارون و حاج محسن

الهی قربونتون برم که دعاهاتون اینقدر زود میگیره 

من باران.......اینجا خونه عشق.......همسری جلو تلویزیون....... ساعت ۱۲ شب.......اولین آپ از خونه عشق....بنده بسی ذوق زده!! 

امروز خط تلفنمون وصل شد منم امشب با کلی شور و شوق اومدم نت....درسته با دیل آپ میام اما خدا را شکر سرعتش بد نیست!فردا کلی مهمون دارم....قرار شد غذا سوپ+سبزی پلو با ماهی+شفته بادمجون+مرغ سوخاری درست کنم.اگه دیدم نمیرسم یکیشو کنسل میکنم!امروزم کیک پختم ژله هم درست کردم تا فردا کارم کمتر باشه.....خیلی ذوق دارم میخواد واسمون مهمون بیاد!!هورااااااااااااااااااااا 

 

امشب شام خونه مامانینا بودیم کلا زیاد میریم اونجا که قراره کمش کنیم........ 

تو راه داریم میریم یهو نگام میفته به محسن که نشسته پشت فرمون دستاش میلرزه دو دستی فرمونا گرفته و ......درست عین پیرمردا!!با صدای لرزون میگه حاج خانوم نظرت چیه امشب بریم خونه پسرمون....منم سریع یه گره محکم میزنم به روسریم و با صدای لرزون میگم خوبه حاجی الان بهش زنگ میزنم!!!با دستای لرزون شماره را میگیرم و میگم سلام قلی جون خوبه ننه ما داریم میاییم خونتون به عروسم هم بگو.....دوباره نگام میفته به محسن و با دیدن قیافش دیگه نمیتونم جلو خودمو بگیرم و از خنده منفجر میشم!!اینقدر میخندیم که اشکمون در میاد.....میگم محسن اسم بچه هامونا چی بزاریم....میگه همون قلی خوبه دیگه!!!میگه فکر کنم پسرمون قلی باشه عروسمون پارمیدایی چیزی!!دوباره میزنیم زیر خنده!!!کلا ما به هر چیزی میخندیم!!! 

 

میریم پیش عکاسمون میگه چرا نگفتین دارین میریم ترکیه کلی ایده داشتم که میخواستم به عنوان ماه عسل بزاریم ادامه فیلمتون و ........کلی حسرت میخوریم!!گفت جمعه صبح بیاین واسه انتخاب عکسا!  

 

همسری قول داده فردا تو کارا کمکم کنه...گفته جارو برقی میکشه!!یعنی سر قولش میمونه؟!!