لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

عروس مهتاب

عاشق آهنگ عروس مهتاب آصفم!همسری هم خیلی این آهنگا دوست داره!دیشب این آهنگا گذاشتیم و دوتایی کلی باهاش رقصیدیم!خیلی دوست دارم شب عروسیمون همه دورمون حلقه بزنن این آهنگ خونده بشه و من و همسری اون وسط چشم تو چشم هم عاشقانه برقصیم! 

کلی این صحنه را تمرین کردیم.....کلا این اهنگا گوش میدیم از استرسمون کم میشه و حس خوبی بهمون دست میده! 

همسری و مامان رفتن میز صندلی واسه شب حنابندون کرایه کنن!منم نشستم مهمونای عروسی را یه بار دیگه نوشتم و تعدادشونا حساب کردم!

واسه شب حنابندون میخوام یادبود بدم و دوست دارم خوم درستشون کنم...کسی مدل قشنگی سراغ نداره عکسشو بزاره واسم؟! 

راستی لباس حنابندون تصوییب نشد و قرار شد برم یه دست دیگه بخرم میگن رنگش واسه عروس خوب نیست!احتمالا آخر هفته با دوستم بریم تهران بخریم! 

یه خرگوش گوگولی بزرگ خریدم واسه رو تختمون...اون خرسه هم گذاشتم رو مبلا!قشنگ شد...میز آرایش هم چیده شد!رو تختمون هم گلای خشک ریختیم!  

دیگه همینا فعلا.....  

دوستتون دارم!  

19 روز مونده تا عروسیمون! 

کم کم عروس میشویم!

سلام دوستای گلم 

امروز عصر برگشتیم خونه ما  در حالی هر دومون فوق العاده خسته ایم و یه جورایی وزن کم کردیم و از قیافه افتادیم!آخ آخ چه عروس دوماد زشتی ......(حالا این چند روز به خودمون میرسیم خوشمل میشیم نگران نباشین)

این چند روز هر روزمون از این مغازه به اون مغازه گذشته!۲ روزش کلا دنبال لباس عروس بودم و فکر کنم ۸۰ درصد مزون های شهرا رفتم! 

اولین لباس عروسی که پوشیدم خیلی واسم جالب بود....هیجان خاصی داشتم....همسری هم مثل من بود!انگار جدی جدی دارم عروس میشما!!چه حس باحالیه!!فقط کاش این همه خستگی و در به دری نداشت!بلاخره مامانمینا هم اومدن و لباس عروس از بین ۴ گزینه انتخاب شد!خودم که عاشقشم....ماهه!مارک ترکیهMiss defne.اگه مدلشا تو سایت پیدا کردم واستون میزارم. 

کارت عروسیمونم انتخاب کردیم ....اما شعرش اونی که من میخواستم نشد!گفتن شعر طولانیه و کارتتون گنجایش این شعرا نداره دیگه مجبوری عجله ای یه شعر از آلبومش انتخاب کردم و درست یادم نیست چی بود! 

همسری هم کت و شلوار و لباس و کراوات و اینا خرید....خیلی خوشمل شده بود تو لباس دامادی! 

منم یه دست کت دامن گرفتم واسه حنابندون!خودم دوست داشتم لباسم راحت باشه چون خیلی زود جنابندونم قاطی میشه و میخواستم لباسم پوشیده باشه!ولی خوب زیاد به دلم نیست.........خیلی گشتم بهتر از این پیدا نکردم!حس میکنم خیلی خانوم میشم آخه من تا حالا از از این تریپ لباسا نپوشیدم عادت ندارم!به اندازه لباس عروس و لباس پاتختیم دوسش ندارم! 

بیچاره همسری میگه اگه راضی نیستی اینا بزار کنار باشه بریم تهرانم بگرد لباسی که دوست داریا پیدا کن!ولی خودم دیگه حوصله خریدا ندارم!

 لوازم آرایش و این چیزا هم خریدیم.دیگه خریدامون تمومه و الان میتونم یه نفسی بکشم! 

این چند روزر واقعا اذیت شدیم جفتمون...از یه طرف گرما از طرف دیگه هم ماه رمضون بود و ...مغازه ها هم که ۸ میبستن دوباره میرفتیم خونه تا ۱۰ که باز میکردن!خسته کننده بود ولی خوب قسمتای دوست داشتنی و زیبا هم زیاد داشت!بچه هایی که میگن چرا عکس لباسا را نمیزاری یه کم صبر کنید بعد عروسی عکس همه را میزارم واستون! 

راستی اون روزی که مامانمینا اومدن خواستیم بریم رستوران شام بخوریم که هر جا رفتیم جا نبود آخرش رفتیم فست فودی.غذا را سفارش دادیم و پولشم حساب کردیم رفتیم طبقه دوم و منتظر بودیم غذا را بیارن و که بوی سوختگی بلند شد!عمه ی منم آسم داره از ترس اینکه نکنه تنگ نفس کنه رفتیم طبقه پایین که دیدیم همه دارن فرار میکنن...ما هم رفتیم بیرون و چند دقیقه بعد کل ساختمون آتیش گرفت!من که مات مونده بدم...تا حالا از این صحنه ها ندیده بودم...خیلی ترسیدیم و همش به این فکر میکردیم که اگه ما طبقه بالا گیر افتاده بودیم چی میشد!من که اشکم داشت درمیومد و خدا را هزار بار شکر کردیم!خدا را شکر همه اومدن بیرون و فقط اونجا به طور کامل سوخت!مامورای آتش نشانی هم خیلی طول کشید تا اومدن و بیشتر ساختمون سوخته بود!به خیر گذشت......فقط ما اون شب گرسنه موندیم! 

واسه مردم آذربایجان بی نهایت ناراحتم و دوست دارم هر طور شده کمکشون کنم!امیدوارم دیگه از این بلاها سرمون نیاد!

برای همسرم: 

 امروز ظهر که کنار هم دراز کشیده بودیم همین طور یهویی خم شدم رو صورتتو  گونتو با تمام وجود بوسیدم!بهت گفتم تو بهترین مرد دنیایی...گفتم مهربون ترین و ماه ترین همسر روی زمینی...گفتم اندازه همه دنیا دوستت دارم و ازت خیلی خیلی ممنونم...گفتم خیلی خوبی و هیچ وقت یادم نمیره واسم سنگ تموم گذاشتی و همه جوره تلاشتو کردی تا من راضی باشم...گفتم قدرتو میدونم و همه اینا یادم میمونه.... 

همه اینا را یه روند پشت سر هم گفتم و تو هم فقط نگام میکردی..... 

بعدش یه نفس گنده کشیدم و آروم تو بغلت خوابیدم!تو هم بوسم کردی و گفتی ارزش تو بیشتر از ایناست عروس خانوم!! 

عاشقتم به خدااااااااااااااااااااااااا 

 

۲۱ روز مونده تا عروسیمون!

پیش به سوی خرید

دارم میرم خونه همسری....تا آخر هفته نیستم احتمالا!میریم دنبال خرید کارت عروسی و لباس عروس و اینا!مواظب خودتون و اینجا باشین.فعلا بای دوستای گل و مهربونم

عکسای خونه عشقمون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اولین شام ۲ نفره تو خونه عشق+عکس

بعدا نوشت:دوستان چند تا عکس هم اضافه شد. (ای دی اس الم درست شد!هورااااا)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  

 یه سلام گرم به دوستای گل و مهربونم بدشانسی به این میگن!!مشکل ای دی اس الم هنوز حل نشده!درست موقعی که خیلی بهش احتیاج دارم!دعا کنید مشکلش حل بشه...با این همه درگیری و این همه کار اینم بد موقع خراب شد!دیروز که دوباره همسری برد درستش کنن گفتن مشکل از لپ تابمه و ....نمیدونم باید چکار کنم!الان خیلی احتیاج دارم تند تند بیام اینجا و شماها آرومم کنین!دیروز هفدهم بود و این یعنی 1 ماه بیشتر نمونده!زمان داره مثل برق و باد میگذره!دعا کنید کارا خوب پیش بره و شبمون واقعا رویایی بشه!  

 

خوب بریم سراغ تشکرات ویژه...از همتون یه دنیا ممنونم!!از اینکه این همه دوست مهربون دارم به خودم میبالم و خدا را شکر میکنم!از شب تولد اس دادنا و تلفنا شروع شد.بعضیاتون هم اس دادین هم اینجا تبریک گفتین هم تو فیس بوک....آجی مهشاد و باران عزیزم که واسم پستم گذاشتن به مناسبت تولد!واقعا ممنونم از لطفتون....مرسی. 

 از این چند روز بگم که خونمون دیگه شکل خونه شده!!کلی خوشحالیم و هرروز میریم اونجا چون دلمون واسش تنگ میشه! جمعه شب خواستیم با همسری شام بریم بیرون که محسن گفت هوس کباب کردم بعدشم پیشنهاد داد به مناسب تولد و سالگرد عقد بریم خونه عشق و خوش بگذرونیم!منا رسوند خونه و رفت شام بگیره!منم یه آهنگ خوشگل گذاشتم و همه چیزا آماده کردم تا همسری بیاد!!دلم نمیومد از وسایلم استفاده کنم...رفتم چند تا دستمال تمیز که مامان آورده بود واسه گردگیری خونه پیدا کردم و پهن کردم رو فرش بعدشم دیگه مجبوری یه مختصری از وسایلمو آوردم.دیگه راهه دیگه ای نبود.....وقتی همسری اومد این شد اولین شام دو نفرمون تو خونه عشق!!!(عکس) مدیونید اگه بخندید!خوب سفره و میز و اینا کثیف میشد دیگه! 

شبش با بروبچ رفتیم بیرون...منظورم دوستامون+پسر عمه ام و نامزدش.بعد ۱ ساعتی بنده حسابی با(عکس)سوپرایز شدم!واسم کیک گرفته بودن!یه جشن کوچیک گرفتیم با کلی عکس و فیلم!واقعا سوپرایزم کردن!فرداشم که دوستم اومد دیدنم اونم واسم کیک خریده !همسری هم که بیچاره به اندازه کافی داره خرج میکنه و حسابی جیباش خالی شده هر کاری کرد نزاشتم واسم کادو بخره!!به چند تا بوسه و ماچ ماچی سر و ته قضیه را هم آوردیم!!!  

پریروز مامان بابای همسری اومدن...رفتیم خونه عشقا دیدیم و خیلی خیلی خوششون اومد!!مامانی جهیزه محسنم آورده بود من هرچی گفتم من همه چی گرفتم خودم شما چیزی نخر(منظورم این بود که خشکه باهامون حساب کن)گوش نداد!تا دیروز اینجا بودن....بعدشم هی گفت ما رسم نداریم حنابندون بگیریم و اینا!دیگه مامانم گفت ما رسممونه و من یه دونه دختر دارم میخوام واسش بگیرم!فکر کنم حنابندون هم افتاد به گردن خودمون! محسنی فعلا خونشونه و تا جمعه نمیاد!بعدشم که پیش به سوی خرید کردن !لباس عروسم که هنوز هیچ کاری نکردم!هیچ مدل دلنشینی هم پیدا نکردم! راستی کلا قید کلیپا زدیم هم خرجمون کمتر میشه هم اینکه دیدیم دیگه یه جورایی خز شده!بیخیالش شدیم.... دیگه همینا!!اینترنتم درست شد زود زود عکسا را میزارم!فداتون بوس بوس  

 ................. 

یه عکسم از خونمون گذاشتم تو پست پایین....بقیشو فردا میزارم الان دوربینا بابام برده عکسا هم تو دوربینه!رمزشم همون همیشگیه!

ادامه مطلب ...

توضیح ویژه+عکس خونمون

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چیدن خونه ی عشقمون

عاشق تک تکشونم.........با عشق و علاقه همشونا خریدم و با وسواس خاصی واسه هر کدومشون دنبال یه جای مناسب میگردم.....گاهی عین بچه ها ذوق میکنم و وقتی به خودم میام خجالت میکشم که جلوی دیگران این رفتارا را کردم!همه خوشحالن و میخندن......همه شیطونی میکنن و سر به سر من و همسری میزارن....پدر بزرگم با یه عالمه ذوق و خوشحالی اومده خونه عشق و داره ما را تماشا میکنه که وسایلا میچینیم!یه شادیه خاصی تو چشاشه...من و محسنا میبوسه و واسمون آرزوی خوشبختی میکنه میگه ما هر شب میخواییم بیاییم خونتون!یاد روز عقدمون میفتم اون قیافه اخمالوش و ...یاد اشکام....یاد اینکه حتی بهمون یه تبریک خشک و خالی هم نگفت...یاداینکه من یه کینه بزرگ ازش به دل گرفتم و گفتم تا آخر عمر نمیبخشمش ولی حالا...........حالا تو دلم دنبال اون کینه و خشم میگردم ...اما پیداش نمیکنم!از دست هیچ کس ناراحت نیستم همه خودشون پشیمونن و الان همه میدونن ما با هم چقدر خوشبختیم!!! 

 

آشپزخونمونا چیدیم اون روز تا شب ۲۰ بار در کابینتا را باز کردیم و مدل عوض کردیم!!!من و عمه جونم اخلاقامون مثل هم دیگست همه میگن خیلی شبیهین!دو تایی ذوق میکردیم ...میچیدیم...دوباره مدلشا عوض میکردیم و داد همه میرفت هوا از این همه صبر و حوصلمون! 

دیروز رفتیم سراغ اتاق خوابمون.......از همه قشنگ تر این قسمتش بود!همسری نبود دیروز صبح رفت خونشون و امشب میاد!اتاقمون معرکه شد.....هنوز مونده ولی تخت و میز آرایش و دراورا گذاشتیم...پشت تختم اون هفته کاغذ دیواری کرد که واقعا عالی  شد!دیشب برای همسری کلی ازش تعریف کردم!محسنم میگه دل تو دلم نیست بیام ببینم چه شکلی شده! 

خلاصه این چند روز داریم خونه عشقا میچینیم.روزای خوبیه و خیلی حس خوبی دارم!انگار تازه داره باورم میشه میخوام یه زندگیه جدیدا شروع کنم و ......... 

تا آخر این هفته خونمونا میچینیم و بعدش من میام با یه عالمه عکس که بهتون قولشا دادم!  

از همتون ممنونم که احوالپرسم بودین!۲ رور حالم خیلی بد بود ۳ بار رفتیم دکتر بیماریم ویروسی بود ولی دکتر گفت خیلی شدید گرفتی!تا به حال این جوری مریض نشده بودم!واقعا سلامتی چه نعمتیه!

این روزا دعامون کنید...خواهش میکنم ما را فراموش نکنید!دوستتون دارم

مریضی+خرید لباس

سلام  دوستای گلم 

نماز روزه هاتون قبول باشه...من که هیچ وقت این سعادت نصیبم نمیشه شماها واسمون دعا کنید!

الان که دارم مینویسم حالم خیلی خیلی بده!سرم به شدت درد میکنه حالت تهوع امونما بریده و ضعف ،جونی واسم نزاشته!!در اصل یه باران مریضم که فکرکنم داره میمیره!محسنی از صبح رفته بود دنبال کاراش وقتی زنگید و دید دارم گریه میکنم سریع خودشو رسوند خونه تو بغلش یه عالمه گریه کردم فکر کنم مرض گریه هم گرفتم صبح داشتم تکرار عشق و جزا را میدیدم پا به پای یاسمین گریه کردم اونم از نوع صدادارش!!خلاصه حالم خیلی خرابه از دیروز مریض شدم و اگه تا بعد از ظهر بهتر نشم میریم دکتر! 

۵شنبه رفتیم کرج عروسی داشتیم...عروسیشون تو  یه هتل تو شهرک سینمایی بود!همیشه دوست داشتم شهرک سینمایی را از نزدیک ببینم!خیلی جالب بود کلی تو کوچه پس کوچه هاش قدم زدیم خونه های قدیمیش خیلی بامزه بود!خیلی از جاهایی که تو فیلما دیده بودما از نزدیک دیدیم!از همه جالب تر ماشین عروسشون بود که اونم قدیمی بود و خیلی خوشگل بود!آخر شبشم که دیگه با همسری ترکوندیم از بس رقصیدیم!محسن که میگه چشمم زدن از بس همه گفتن وای چه تپل و خوشگل شدی! 

شنبه خیلی اتفاقی رفتیم تهران خونه عموم یعنی اصلا قرار نبود بریم ....زن عموم گفت اینجا یه مزون لباس هست لباساش همه خارجیه بیا بریم ببین لباس گیرت نمیاد! 

وای نمیدونید چه لباسای معرکه ای داشت.......یه لباس یاسی بنفش(دقیقا نمیدونم چه رنگیه)از این پرنسسیا داشت پوشیدم دیگه دلم نمیخواست از جلوی آینه بیام کنار!واقعا معرکست.....گفتم خود خودشه همونی که من میخواستم!مامانم هم گفت آره شک نکن همینا بگیر!گفتم مامان حالا قیمتشا بپرس.......تو اتاق پرو بودم که قیمتشا شندیدم  و دود از سرم بلند شد!دیگه گفتم بیخیال محسن گناه داره نمیخوامش!همون موقع همسری زنگید که چکار کردین و اینا گفتم یه لباس پسندیدم که قیمتش خیلی بالاست!همسری هم گفت اگه دوسش داری بخرش نگران قیمتش نباش!دیگه خردیمش.......خیلی دوسش دارم فقط باید مراقب باشم لاغر یا چاق تر از اینی که هستم نشم چون دیگه اون وقت بهم نمیخوره!اینا گذاشتم واسه لباس پاتختیم!یه کم خیالم راحت شد!از دیروزم که همسری دنبال کارای باقی مونده ی خونمونه و هر موقع بنده بهتر بشم میریم تو کار چیدن جهیزیه!  

دیشب رفتیم بقیه عکس اسپرتامونم گرفتیم...چند تا عکس گرفتیم که یکیشا انتخاب کنیم و بزرگ کنیم واسه تو خونمون!خیلی خسته شدم!دیشب عکاسمون گفت به نظرم نمیخواد کلیپتونا روز عروسی تو تالار پخش کنید!نمیدونم چرا ولی گفت دیگه......حالا موندیم چکار کنیم!منم به محسن میگم اگه نخوایم پخش کنیم بیخیال کلیپ بشیم کلی هم تو هزینه ها صرفه جویی میشه!حالا ببینیم چکار میکنیم!حس میکنم ممکنه تو هزینه ها کم بیاریم درسته که خانواده ها پشتمونن و همه جوره حمایتمون میکنن ولی یه سری خرجا هست که من و همسری دوست داریم از جیب خود همسری بره تا حرف و حدیثی هم نباشه!

واسم دعا کنید زودی خوب بشم و دوباره لاغر نشم!خیلی از این موضوع میترسم!

خونه همسری+دلخوری

سلام دوستای گلم 

من ۲-۳ روز رفتم شهر همسری کلی خرید کردم یه سری خورده ریز مونده بود که گرفتم واسه اولین بار خوم تنهایی واسه جهیزیه ام وسیله خریدم همیشه با مامان یا عمه بودم ...یکم سخت بود ولی خدا را شکر مورد پسند واقعا شد و همه راضی بودن از خریدام!همسری هم خیلی خسته و کلافه شد پاهای منم جفتش تاول زده و الان عفونت کرده اصلا نمیدونم راه برم کفش تازه خریده بودم پاهامو زد!مادرشوهری هم دو تا قابلمه مسی واسم خریده بود خیلی خوشگلن دوسشون دارم!بابایی هم خدا را شکر بهتر بود.رفتم لباس هم دیدم ولی همشون بهم گفتن عجله نکن بعد از ماه رمضون کلی لباسای جدید میاریم منم دیگه کلا بیخیال خرید لباس و حتی لباس عروس شدم!قرار شد هفته اول شهریور بریم تهران واسه خرید لباسامون!محسن گفت همه کارا را تو ماه رمضون انجام میدیم فقط بمونه لباسامون! 

یه خرس گوگولی هم خریدم واسه رو تختمون خیلی خوشگله!۵شنبه جمعه هم که خونه ما بودیم و مثل هر هفته با بچه ها رفتیم بیرون و حسابی خوش گذشت!دیروزم همسری رفت خونشون و دوباره ۳شنبه میاد که اگه بشه بریم بقیه عکس اسپرتامونا بگیریم! 

دیشب دوستم تنها بود شام ماکارونی درست کردم ۴ نفری با دوستام رفتیم پارک!خیلی خوشمزه شده بود...۴ تا شکمو افتاده بودن به هم!!کلی به غذا خوردن من خندیدن از بس با اشتها میخوردم اونا هم دوباره هوس میکردن!راستی شدم ۵۴ کیلو!ولی دیگه شبا زیاد شام نمیخورم فقط دیشب زیاده روی کردم!همه وقتی بعد از یه مدت میبیننم تعجب میکنن!  

بعدشم رفتیم خونه دوستم تا ۶ صبح گفتیم و خندیدم...خیلی خوش گذشت بعد از مدتها رفتم تو جمعشون البته ۲ تامون متاهل بودیم!یاد اون موقع ها بخیر...حسابی خوش گذشت و الان چشام داره از بیخوابی داغون میشه!

دیشب دوستم تعریف میکرد میگفت یکی از دوستاش ۶۰ کیلو بوده واسه عروسیش از بس استرس داشته و کارش زیاد بود شده ۴۸ کیلو!!وایییییییی!من دوباره لاغر نشم!  

دیشب یه خرابکاری بزرگ کردم....ماشینم پشت ماشین بابام تو پارکینگ بود یه لحظه اصلا هواسم نبود....یهو استارت زدم!!نگو ماشین تو دنده بود ماشین پرید خیلی محکم خورد به ماشین بابام!!دیدم چند تا خط ناجور افتاده رو سپر عقب!!بابامم به این ماشینش خیلی حساسه چند روزم بود اصلا اینا از پارکینگ بیرون نیاورده بود!!به هیچ کس نگفتم!دارم از دلشوره میمیرم خدا به خیر کنه!

برای همسرم: 

دیروز خونه مادربزگم بودیم قبل رفتن اومدیم خونه تا وسایلاتا ببری خیلی عجله داشتی هر لحظه منتظر بودم بغلم کنی و مثل همیشه بوس خدافظی!اما.........رفتی تو ماشین بدون اینکه مثل همیشه یه دل سیر بغلم کنی و بگی باید واسه چند روز ذخیره کنم!اومدم تو ماشین نشستم اشک تو چشام جمع شده بود رسیدیم در خونه مادربزرگم قبل از اینکه بیام پایین گفتم چقدر مشتاقی زودتر بری دریغ از یه بغل ساده یه بوس کوچولو!یهو عین برق گرفته ها شدی گفتی ای وای من!!عزیزم به خدا عجله داشتم!دستمو گرفتی منا کشوندی طرف خودت هر کاری کردی نزاشتم ببوسیم به زور خودمو کشوندم کنار و از ماشین پیاده شدم!گفتی عزیزم خواهش میکنم نزار این طوری برم!! 

دلم شکسته بود ازت توقع نداشتم....نگاه کردم تو چشات و گفتم خداحافظ آقای بی معرفت!درو محکم بستم و رفتم تو خونه! 

مثل همیشه شروع کردم یه آیت الکرسی خوندم و ۱۴ تا صلوات فرستادم که به سلامت بری!بعدشم زدم زیر گریه!اصلا نمیتونستم جلو خودمو بگیریم......همه فکر کردن از دوریته!دلم خیلی شکسته بود........نمیدونم شایدم من بد عادت و پرتوقع شدم!ولی خوب انتظار این رفتارا نداشتم! 

دیشب هر چی زنگ زدی و اس دادی جواب ندادم اما بعدش دیگه طاقت نیاوردم!!هنوز باهات سردم ...به زمان احتیاج دارم! 

دیگه تکرار نشه خواهشا!طاقتشو ندارم!

آینه شمعدون+خونه عشقمون

اگه میدونستم تهدید اینقدر کارسازه زودتر تهدید به قهر بودن کرده بودما!!! 

قربونتون برم دوستای مهربون که تنهام نمیزارین!مرسیییییییییییییی 

دیروز رفتیم اصفهان....لباس که مورد پسند واقع نشد!االبته کلا بقیه هم با نظرم موافق بودن!!ولی آینه شمعدونم خیلی شیک و متفاوت شد به نظر خودمون!!یه مدل تکه...روش همه چرم و چوب کار شده.قرآن و ساعت هم ست خودش داره.قیمتش یه کم بالا بود تقریبا هم قیمت آینه شمعدونای نقره ولی همسری دیگه دوسش داشت و گفت بیخیال قیمت.امن دلم نمیومد کلا بابام بخواد بخره چیزی نیستا ولی محسن گناه داره!!اما خوب خودش میگه میخوام همه چیمون خوب باشه!بعدا که خونه را چیدم حتما عکسشو میزارم تا نظرتونا بگین!از میدون امام اصفهان ترمه گرفتم برای روز میزی و ....خیلی قشنگن!لوستر هم گرفتیم یه دونه واسه پذیرایی دو تا هم واسه اتاق خوابا.واسه آشپزخونه هم که قبلا گرفته بودیم.....امروز رفتیم خونه عشق صبح یخچالا وصل کردن از عصر هم همسری برق کار آورده دارن لوسترا را وصل میکنن منم پیششون بودم ولی دیگه خسته شدم اومدم خونه! 

همسری میگفت شب همینجا بخوابیم تشک تختمون که هست میندازیم رو زمین پتو هم که مامان گرفته و ......از همه  مهمتر کولر هم که را افتاده و .....کلی نقشه کشیدیم داشت مخمو میزد ولی هر طوری بود مقاومت کردم(خیلی سخت بودا)آخه فکر میکنم بی مزه میشه ....اصلا دوست ندارم قیل از عروسی تو خونمون بخوابیم!!امروز یه چند ساعتی اونجا بیکار بودیم یه کم وسایلا را جابه جا کردیم و .......یه جورایی رفته بودیم تو فاز زندگی تو خونه عشق!وقتی خسته شدیم وسط خونه دراز کشیدیم و دو تایی به خونه بهم ریخته پر از وسایل و درهم برهممون نگاه کردیم و کلی ذوقیدیم!!کلی هم همدیگرا تحویل گرفتیم و شیطونی کردیم! 

احتمالا فردا بریم شهر همسری واسه دیدن پرده ها!زنگیده که آمادست باید برم ببینم و تایید کنم تا بیاد واسه نصب!لباسای اونجا هم میبینم....دعا کنید دیگه بپسندم خیلی خسته شدم! 

همینا دیگه........ 

برای همسرم: 

چند وقتی میشه اختصاصی واست ننوشتما......یه مدته همه چی خیلی خوب و آرومه!احساس میکنم بیشتر از همیشه دوستم داری...هرروز دوست داشتنتو یه جوری بهم ثابت میکنی و این واسم خیلی قشنگه!خیلی حس قشنگیه وقتی همیشه در همه حال منا با لفظ خانومم، عزیزم، جونم صدا میکنی...حتی جلوی غریبه ها!منم بیشتر از همیشه دوستت دارم و خوشحالم داریم آماده میشیم واسه یه زندگیه عاشقونه ی آروم!به امید خدا

باران خپل!

الان ۲ هفتست رفتم تو فاز چاقی.......یعنی بخور بخوریه!!البته کنار رژیمی که دکتر بهم داده از قرصای اشتها آور هم استفاده میکنم!!دیروز که خودمو وزن کردم۳.۵ کیلو اضافه کرده بودم و هر کس میبینه متوجه میشه!!چون بیشتر صورتم تپل شده و همه از چهرم میفهمن!!البته یه مشکل بزرگ واسم پیش اومده و اون بزرگ شدن شکممه!!دیشب داداشم اومده میزنه به دلم میگه چطوری دایی جون!!یعنی خپلی شدم واسه خودم....اینقدر میخورم که نمیتونم از جام تکون بخورم!!محسن میگه این طوری همش ضرری!!آخه همش باید یه چیزی بیارن من بخورم!!شبا هم با همسری میریم پیاده روی و بعدشم میریم پارک با دستگاه ورزش میکنیم!دیشب رفتیم دوچرخه سواری!وزن نرمالم باید ۵۸ باشه و الان شدم ۵۲!دقیقا هفته ای ۲ کیلو اضافه کردم!!ببینین چه پشتکاری دارم!

همسری همیشه دوست داشت صورتم پر بشه و از روزی که اومده یک سره قربون صدقم میره و روزی هزار دفعه میگه ماشالا!دیشب که حسابی به خودم رسیدم و رفتیم بیرون...محسنم همش تو خیابون قربون صدقم میرفت و میگفت خیلی ماه شدی! 

این چند روز کلی لباس خریدیم و گذاشتیم کنار واسه خونه خودمون!!رفتیم لوستر هم دیدیم که هنوز از چیزی خوشمون نیومده!  

رفتیم عکس واسه گذرنامه انداختیم و فرم هم گرفتیم تا کارای گذرنامه را انجام بدیم!اگه بشه ۱ هفته بعد عروسی میریم ماه عسل!ولی کجا هنوز معلوم نیست!

احتمالا اگه خدا بخواد و این طلسم اصفهان رفتن ما شکسته بشه شنبه میریم اصفهان!!خدا کنه همه چیمو اونجا بخرم دیگه اصلا حوصله تهران رفتن ندارم!!دنبال لباس حنابندون پاتختی و عروسم میرم اونجا!!  

اینجا یه دونه پسند کردم ولی مامان گفت بریم اونجاها هم ببین!

دوستای اصفهانیه عزیزم میشه راهنماییم کنی واسه لباس شیک کجا برم؟!! 

راستی بچه ها یه کم بی معرفت شدینا!!بعضیا کلا منا یادشون رفته!!قهرم