لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

کلافه ام!

مطلب را گذاشتم ادامه مطلب...چون نمیخوام چشمم بهش بیفته!

ادامه مطلب ...

تعطیلات ـمن و عشقم

سلام بچه ها.....خیلی دوست دارم مثل همیشه تند تند بیام نت و یه عالمه بنویسم!!آخرشم شماها بگید چقدر این باران فک میزنه!ولی خوب فعلا درگیر امتحاناتم... 

چند روز تعطیلی مثل برق و باد گذشت!!دیشب داشتم به محسن میگفتم انگار یه روز بیشتر پیش هم نبودیم!! 

ما ۴شنبه نامزدی دعوت بودیم محسنی هم ۵شنبه را مرخصی گرفت و خودشو رسوند!!دو تایی حسابی خوشگل کردیم و رفتیم جشن!البته اینا ۶ ماه بود که عقد کرده بودن دو دفعه میخواستن جشن بگیرین که فامیلاشون فوت شدن و بعد ۶ ماه تازه جشن نامزدی گرفتن!انگار واجبه!فرهنگ همشهری های بنده همین طوره!!هم جشن عقد مفصل میگیرین هم عروسی با کلی بریز و بپاش!البته قبلش من و همسری یه بحث کوچیک داشتیم سر ـ موهای من و لجبازی ـاون!!اون شب ۴ صبح  بود که خوابیدیم و حسابی خسته بودیم!صبح به زحمت بیدار شدم رفتم دانشگاه که دیدم استاد تشریف بردن مالزی! حتما دانشجوهای بدبخت هم به درک که کلی از کتابشون هنوز مونده!!برگشتم خونه و تا ۲ بعد از ظهر کنار همسری خوابیدم! 

شبشم که خونه مادربزرگم دعوت بودیم ...آخه پسر عمه ام و نامزدشو پاگشا کرده بود!شب وقتی به اون هدیه دادن دیدم واسه منم کادو آوردن!!البته من بار دومم بود قبلا هم پدربزرگم بهمون کادو داده بود!!خدایی اون شب خیلی خوشحال شدم......نه به خاطر هدیه!بیشتر به خاطر اینکه دیدم پدربزرگم به اشتباهاتش پی برده و همه تلاششو میکنه تا من و محسنا خوشحال کنه!آخر شبم که همه رفتن یه کادو به محسن دادن به مناسبت روز ـ مرد!!پدربزرگم خیلی محسنا دوست داره و کاملا مشخصه میخوان ار دل ما دربیارن! 

یه روزم که رفتیم خونه ی باباجونم!اون روز همسری حسابی خسته شد چون کلی کمک کرد تا خونشون جمع کنن واسه بنایی! 

دیشب دوتایی رفتیم بیرون....حسابی آهنگ خوندیم و لذت بریم!کلی تو خیابونای خلوت چرخ خوردیم و همسری در حین رانندگی چند باری بوسم کرد!عاشق این لحظه هام.... 

امروزم که محسنم رفته و یک عدد باران ـ دلتنگ با یه عالمه درس ـ نخونده در خدمت شماست! 

برای همسرم: 

دیروز دهمین ماهگرد عشقمون بود ...من داشتم درس میخوندم تو هم روبه روم نشسته بودی و با مامانم حرف میزدین...یه کاغذ برداشتم و چند تا شعر قشنگ واست نوشتم!آخرشم نوشتم ۱۰ ماهه شدنه عشقمون مبارک....موشکش کردم و پرتش کردم طرفت!چقدر خندیدیم.... 

هرروز که میگذره بهت وابسته تر میشم........هرروز که میگذره بیشتر دوستت دارم و بهت محتاج ترم....هرروز که میگذره از انتخابم راضیتر و خشنودتر میشم.... 

به خاطر همه این روزای خوب خدا را شکر میکنم.

روز زن+یادگاری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سلام دوستای عزیزم

چند روزه میخوام شروع کنم به نوشتن ولی....راستش دلم قالب خودما میخواد که فعلا نمیتونم بزارمش!حال و حوصله هم نداشتم!بازم مشکلات همیشگی من و همسری!یعنی جا و مکان زندگی و ...محسنی یک هفته است میره سر کاره!البته این شغلا مامانش واسش پیدا کرد!!این کارا کرد که ما مجبور بشیم تو همون شهر زندگی کنیم!من و محسنی هیچ مشکلی با هم نداریم اگه خانواده ها خودخواهی را کنار بزارن و بیشتر درکمون کنن!!البته من هر دو خانواده را  مقصر میدونم!نمیدونم باید چکار کنم.....من و محسن هر دو دوست داریم تو شهر ما زندگی کنیم و هر دو مخالف اینیم که تو یه ساختمان با خانوادش زندگی کنیم....خوب این جوری هر چی هم هر دو طرف خوب باشن بلاخره یه مشکلاتی پیش میاد دیگه!!ولی مامان محسن خیلی داره خودخواهانه رفتار میکنه....ازشون دلگیرم!!البته مقصر اصلی خودمم که اون موقع عقلم نمیرسید و این قضیه را قبول کردم!آه که چه دوراهیه بزرگی!

بیخیال مهم همسری _ گلمه که همه جوره باهامه....البته تا اینجاست حرف نداره !نمیدونم چرا میره خونشون رفتارش عوض میشه!!چی بگم والا!

همسری تا بعد از ظهر سر _ کاره و من امروز تو خونه تنهام!چون کلی کار دارم!واسه شام میخوام لازانیا و میگو درست کنم!چون همسری عاشق این دو غذاست!دیگه....همین!خبرا را بهتون دادم دیگه!

راستی بچه ها میدونستین چرا وبلاگما فیلتر کردن!!یادتون آخر اسم وبلاگ من manotoبود!!!هر چی وبلاگ با این اسم بوده فیلتر کردن!چون اسم یکی از کانال های م ا ه و ارس ت!!!خیلی عجیبه!روز به روز آدم از همه چی م ت ن ف ر ت ر میشه!

 اما قصد اصلیم از گذاشتن این پست:

دوستای گلم دوست دارم همتون در این بحث شرکت کنید........ 

هدف های بزرگی از این کار دارم

به نظر شماها زنان و دختران ـ ما در جامعه امروز چه مشکلاتی دارند؟؟

چرا بعضی از دختران جوان با ورود به دنیای دانشجویی و رهایی از خوانواده ها(منظورم تحصیل در شهرهای دیگر است) دچار تغییرات منفی میشوند؟

چرا دختران جوان با ساده اندیشی گاه  باعث تباهی خود میشوند؟

چرا بعضی از انها محبت و عشق را در بیرون از خانه جست و جو میکنند؟

و هزارن چرای دیگر که میخوام شماها بهم بگین!!

این مشکلات چرا و چگونه به وجود می آیند و .....................باید چه کرد؟؟؟

خیلی ممنون میشم اگر تو این بحث شرکت کنید و به تحقیقات من کمک کنید!

اینم از جواب فیلترینگ

ذابعد از کلی ایمیل که بهشون زدم زحمت کشیدن این جواب را بهم دادن: 

واقعا شما بودین با این شرایط امیدی به برگشت وبلاگتون داشتین!انگار وبلاگ من چی بودهههههههه!! 

اینم جوابشون در ادامه مطلب: 

 

ادامه مطلب ...

خدا لعنتشون کنه!

دلم گرفته.....نیم ساعتی میشه محسن رفته.صفحه کیبورد را به زور میبینم!گلوم داره از بغض میترکه!ولی به همسری قول دادم گریه نکنم!!نمیدونم باید چه نفرینی پشت سر اون کسی که این کارا باهام کرده بکنم!!دارم دیوونه میشم!این وبلا گهمه زندگیه من بود!!آرامش _ من بود......اخه چطور دلشون اومد!!دلم میخواد داد بزنم....همه آرزوهام به باد رفته!دوست دارم بتونم و طاقت بیارم دیگه وبلاگ درست نکنم!دیگه از بلوگفا بیزارم!تو این روزای سخت تنها جایی که آرومم میکرد خونه مجازیه من و همسرم بود!!!
به دوستام عادت کرده بودم و خیلی واسم عزیز بودن...اما انگار همه ی این زمونه شده بازی!بازی با احساس و روحیات مردم!نمیدونم هر کدوم از شماها چقدر به وبلاگاتون وابست اید......اما من خیلی وابسته بودم!خیلی!

شاید یه روزی برگردم......شایدم........اگه برنگشتم واسه همیشه خدافظ!
فعلا میتونین اینجا واسم نظر بزارین!البته موقتیه!