لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

خاطرات تولدو سالگرد ازدواجمان

هنوزم باورم نمیشه ۱ سال گذشت...۱ سال با همه خاطرات خوب و بدش گذشت...با همه گریه ها و خنده هاش...قهر و آشتیاش....لحظه های قشنگ و زشتش.....همش گذشت!!!اما تو ذهن من و همسری فقط خاطرات خوب و قشنگش مونده...خدایا شکرت به خاطر این ۱ سال با هم بودن!! 

۵شنبه صبح با همسری رفتیم بیرون تا کادوهامونا بخریم...همسری واسه تولدم یه سرویس تیتانیوم خرید واسه سالگرد ازدواجمون هم یه نیم سکه!!!البته عشقم پولاشا جمع کرده بود تا واسه تولدم هم طلا بخره اما من نزاشتم چون فعلا کارای مهم تری با اون پولا داریم!!!!!منم واسه همسری ۲ تا تیشرت یه جفت کفش خریدم!شبم که دیدم با کیک اومد خونه و با داداشش هماهنگ کرده بود! شب رفتیم اونجا...جاری جونم هم که حسابی زحمت کشیده بود!!یه تولد ۵ نفری گرفتیم ولی خیلی خوش گذشت...اینقدر رقصیدیم و مسخره بازی در آوردیم که شب از خستگی بیهوش شدیم!!!جمعه هم که اومدیم خونه ما...مامانم شب مهمون دعوت کرده بود...اون شبم کلی عکس گرفتیم و خوش گذروندیم!!بیرون رفتن من و همسری به تنهایی هم تو برناممون بود که دیگه فرصت نشد!!!الانم همسری با داداشم رفتن بیرون تا ماشینا بشورن...فردا هم مجبوریم برم خونه محسنینا!مادرشوهری رفته مشهد...من باید اونجا باشم دیگه!!همه میرن سر کار منم مسئول افطاریم!!البته تو اون خونه فقط جاریم روزست!!!همه یه مشکلی دارن دیگه!!سه شنبه ها هم که میریم تهران واسه یه کاری(فعلا بهتره یه راز بمونه) کلا همش تو راهیم...خسته کنندست! 

و اما بریم سراغ تشکرات ویژه: 

میخوام بهتون بگم خیلی دوستتون دارم...عاشقتونم...ماهین....امیدوارم بتونم محبتاتونا جبران کنم!! 

از دوستای نتیم مهشاد و زهرا(خواهر شوهر جان)حسابی خجالتم دادن!آجی مهشاد عزیزم که یه پست مخصوص واسم گذاشته بود و وقتی دیدم واقعا سوپرایز شدم!!زهرا هم که هم تو وبش نوشته بود هم بهم زنگ زد!!ثنا،فرناز،الی،مری هم بهم اس دادن ....از همتون ممنونم!! بقیه هم تو وب تبریک گفتن...از تک تکتون ممنونم.بووووووووووووس

اولین اس تبریکا عمه فاطی داد...بعدشم بابام،مامانم،زنداییم،منا،فریده،نگین،عاطفه،سعیده،مهسا هم بهم اس دادن.تو فیس بوک هم خیلیا واسه پیام تبریک دادن!!!دیگه آخر شب داشتم از خوشحالی میمردم که اینقدر واسه دوستام مهمم!!خدایا شکرت به خاطر همه این دوستای خوب و مهربون....اینجا اسماشونا نوشتم تا هیچ وقت یادم نره! 

این عکس کیکم  

برای همسرم: 

محسنم....همین طور که این ۱ سال کنارت بودم و با همه مشکلات کنار اومدم قول میدم تا آخرش همین طور بمونم....امروز میخوام بهت بگم که همه رفتارای بد و اشتباهاتا از یاد میبرم و میخوام تو هم همین کارا بکنی...دوست دارم همیشه فقط خوبیای هما به یاد داشته باشیم!دوستت دارم عزیزم...من و وتو تا ابد با همیم!!!!  

پ.ن:نظرتون در مورد قالبم چیه؟زحمتشا فاطمه جون دوست مهشاد کشیده و هدیه مهشاد به منه...بازم مرسی آجیه ماهم!!فقط من فکر میکنم یه کم خوندن نوشته ها سخت شده!!!اگه سختتونه بگین تا درستش کنیم!

اولین سالگرد ازدواجمون+تولدم

  

 

چه حس خوبیه اینکه تو هستی و عاشق تر از خودم پیشم نشستی و    

عادت میدی منو به مهربونیات، تا من نفس نفس دیوونه شم برات 

 

چه حس خوبیه اینکه تو بامنی، که به روی من لبخند میزنی  

 

اینکه به فکرمی به فکر من فقط، هرچی نگات کنم سیر نمیشم ازت 

   

با تو به زندگیم دل خوشی اومده، خوشبختیه منو چشمات رقم زده  

 

چه حس خوبیه شیرینه لحظه ها، شادم کنار تو همین رو من میخوام   

مراقبی یه وقت من بیقرار نشم،  سنگ صبورمی که غصه دار نشم 

 

عادت میدی منو به مهربونیات، تا من نفس نفس دیوونه شم برات 

 

چه حس خوبیه اینکه تو بامنی، که به روی من لبخند میزنی  

 

اینکه به فکرمی به فکر من فقط، هرچی نگات کنم سیر نمیشم ازت  

  

با تو به زندگیم دل خوشی اومده، خوشبختیه منو چشمات رقم زده 

 

چه حس خوبیه شیرینه لحظه ها، شادم کنار تو همین رو من میخوام 

 

 

  

1سال از با هم بودنمون گذشته و من و همسرم کنار هم جشن میگیریم...تولد و سالگرد ازدواجمونا!!!

با همه سختی ها و مشکلاتی که این 1 سال داشت زیباترین لحظه ها را برای هم رقم زدیم....

همسرم  عزیزم  عشق _ من  خوشحالم که رروز تولدم همزمان شده با 1 سال در کنار تو زندگی کردن.....مطمئنا هر سال تولدم زیباتر ازسال قبل میشه!!چون به سالهای با هم بودنمون اضافه میشه....دوستت دارم و به خاطر همه چیز ازت ممنونم!!  

پ.ن:میدونم همتون توقع داشتین بیشتر بنویسم ولی باور کنید همین چند خطم به سختی نوشتم...مطمئن باشید به زودی میام با خاطرات اولین سالگرد ازدواجمون!!!

یه هفته خونه همسری

سلام انگار بازم دیر کردم!!راستش من ۵ شنبه کلی نوشتم اما بدشانسی آوردم و همه نوشته هام پر شد! 

خوب بریم سراغ گزارش هفته: 

من و همسری ۵شنبه از شهرشون برگشتیم.هفته ای که خونه ی همسری گذشت خوب بود ولی میتونست بهتر باشه!نمیدونم وقتی خونه ی همسری هستیم اخلاق اون عوض میشه یا این منم که زیادی حساس میشم!!به هر حال اونجا که هستیم زیاد به مشکل برمیخوردیم.محسن همش با رفتاراش دل منا میشکونه و بعد از چند دقیقه ازم معذرت خواهی میکنه من میبخشمش و دوباره همین مراحل طی میشه!!من دوست دارم جلوی خانوادش بیشتر به من توجه کنه و ....ولی اون این طوری نیست و هر بار میگه من زیادی حساسم!! 

از وقتی جاری وسطیم اومدن طبقه بالا مادرشوهری اونجا موندنا دوست دارم!!وقتایی که نمیره کلینیک همش با همیم و زیاد میریم بیرون!!خونه مادرشوهری هم که شده رستوران خانوادگی!همشون صبحا میان صبحانه میخوردن بچه هاشونا میزارن پیش مادرشوهری و میرن سر کار!ظهرا هم میان ناهار میخورن و ......بیچاره مامان شوهری!!خیلی خسته میشه...البته جاری وسطیه خیلی کمک میکنه...اون یکی هم که فعلا حاملست و تکون نمیخوره!(البته  اون موقع هم که حامله نبود با الان فرقی نمیکرد)دو سه شب رفتیم بیرون که خیلی خوش گذشت البته بازم محسن اعصابمو خورد کرد ولی گذشت دیگه!!یه شبم رفتیم سینما فیلم ورود آقایان ممنوع!قشنگ بود من که خوشم اومد..پسر برادر محسن خیلی منا دوست داره اون  ۱۰ سالشه و چند روز پیش به محسن میگفت عمو برو خدا را شکر کن که این زنا بهت داده!!خیلی فهمیده و با ادب ـ!دوست دارم اگه یه روزی بچه دار شدیم مثل سینا تربیتش کنم!شب آخر هم اومد پیش ما خوابید،اون شب از همسری دلخور بودم و دلم گرفته بود آروم داشتم گریه میکردم یهو سینا تونور چراغ خواب دید من دارم گریه میکنم و ....متوجه اشکاش که شدم خیلی ناراحت شدم!دلم واسش یه ذره شده!همش بهم اس میده !البته به محسنم خیلی وابستست!اما به من بیشتر...یه خبر خوبم اینکه همسری ماشین خرید!!البته من ماشین داشتم  ولی خوب این طوری خیلی راحت تر شدیم!امروز همسری رفت شهرشون...منم احتمالا ۳شنبه میرم اونجا!!  

برای همسرم: 

نمیدونم چرا این طوریم...ولی وقتایی که دلمومیشکونی واسه چند ثانیه غم همه دنیا میاد تو دلم و اجساس تنهایی همه وجودما میگیره...من و تو گاهی اوقات یه مشکلاتی داریم ولی قشنگ این قسمتشه که چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه و هر بار یکیمون واسه عذر خواهی پیش قدم میشیم... قشنگتر اون جایی ـ که وقتی اشکامو میبینی دستما میگیره تو دستاتو و میگی عزیزدلم گریه نکن من میمیرم.... منم با وجود همه دلخوری که ازت دارم زود همه چیزا فراموش میکنم و .....حتی قهر کردن و دعواهامونم عجیبه!میدونم خیلی تو فشاری و فکرت حسابی درگیره...پس همه خستگی و اعصابنیتو درک میکنم و قول میدم تحملم بیشتر بشه....به امید روزیم که آرامشمونا پیدا کنیم و زندگیمون قشنگتر بشه...تو همسر ـ گل منی....  

پ.ن:جمعه سالگرد ازدواجمونه...باورم نمیشه ۱ سال گذشته!احتمالا ۵شنبه آپ میکنم.

خبرای خوب و بد!+تو محشری....

 سلام...حالا که من اومدم شماها غیبتون زده!!این چند روز آمار وبم از همیشه پایین تر بود...کجا بودین پس؟؟!!!خوب بگذریم بریم سراغ اندر احوالات بنده و همسری!!..  

۵شنبه همسر جونی اومد اینجا و تا امروز صبح پیشم بود!این چند روز هم اتفاقای خوب افتاد هم اتفاقای بد!!حالا تعریف میکنم میفهمین...

 ۴شنبه ۵شنبه ی این هفته خیلی روزای بدی بود ما یه درس ۱ واحدی داشتیم که در طول ترم استاد نداشت و حالا تو دو روز از صبح تا شب میرفتیم کلاس اونم چه کلاسی!بدون هیچ وسیله خنک کننده به معنای واقعی تو جهنم بودیم!۵شنبه صبح محسن اومد دانشگاه تا ماشینا ازم بگیره و بره دنبال کاراش!تو راهروی دانشگاه کلی ماچ ماچی کردیم و عشقمو بخلیدم!!آخه چند روز بود ندیده بودمش...بیچاره اون روز ۴ بار اومد دانشگاه به خاطر من!!شبشم که عروسیه دوستم بود و من رفتم عروسی!البته آخر شبش محسنم اومد و همراهشون رفتیم باغ!!بد نبود خوش گذشت!جمعه هم که عمومینا از تهران اومدن و همه خونه مادرجون جمع بودیم!شنبه هم که عصر با همسری زدیم بیرون و از دست شربتا و شرینای مردم فرار میکردم!!بیچاره ها التماس میکردن برداریم خیلی خنده بود......یه سری که گفتیم نمیخوریم پسره اومد جلو ماشین وایساد گفت یا شربت برمیدارین یا باید از روی من رد بشین!!از بس زیاد بود دیگه شربتا رو دستشون مونده بود!!بعدشم که دوستا را دیدیم و با اونا رفتیم....

خبر خوبی که منا خیلی خیلی خوشحال کرد خبر قبولی عموم تو آزمون دکترای پتروشیمی بود اونم دانشگاه تهران!!اونا ۵شنبه اومدن و این چند روز همگی دور هم بودیم یکشنبه هم همگی شام مهمون عمو رفتیم بیرون! 

و اما خبر بد اینکه دل درد و معده درد این چند روز امونمو بریده بود...من تو درد خیلی طافتم زیاده و تا اونجایی که بشه صدام درنمیاد اما اون شب که خونه ی مادربزرگم بودم با فریادام همه فهمیدن این درد طبیعی نیست!!بیچاره همسری همش غصه میخورد و یه لحظه از کنارم تکون نمیخورد...من ۳-۴ ساله با این درد میسازم دکترم زیاد رفتم اما همه میگن چیز مهمی نیست و هر بار با دارو تا چند وقت خوبه و باز....قرار بود امروز منم با همسری برم تا بریم دکتر ولی یه مشکلی پیش اومد که نرفتم... دعا کنید هر  چی که هست تشخیص داده بشه و من از این درد راحت بشم!  

 

برای همسرم:

این چند روز هم از اون روزای خیلی قشنگ بود....روز و شبایی که اینقدر قشنگو عاشقونه میگذرن که حتی اگر اینجا ثبتشونم نکنم تا ابد تو ذهنمون میمونن!!!تو همیشه با عشق بی نظیرت منا غرق در شور و خوشبختی میکنی ولی گاهی اوقات اینقدر با شور و هیجان از عشقمون میگی که من خودمو تو آسمونا میبینم و از خدا هیچی نمیخوام جز بودن ـ تو در کنارم!!اینقدر نگاهت قشنگ و پر محبته که همون لحظه چشماتو میبوسم و واسه داشتنش خدا را شکر میکنم...اینقدر لبخندت واقعی و پر شوره که از ته دل باور میکنم چقدر از بودن با من خوشحالی...لحن صحبت کردنت...حرفای عاشقونت...قدم زندنت کنار من....همشون با خوشحالی  و آرامشن و این خیال - منا از هر جهتی راحت میکنه...این چند روز هم بهتر از همیشه بودیم...تو اینقدر پر حرارت بودی که گرمای بدنت تنمو گرم میکرد ....دیشب باز دلم درد میکرد نمیخواستم ناراحتت کنم خیلی تحمل کردم اما بدون اینکه دست ـ خودم باشه اشکم در اومد...گاهی این دل دردا منا میترسونه!دوست ندارم هیچ وقت از این حرفا بزنم اما به قول سیاوش من فقط عاشق اینم که بدونم اگه من بمیرم محسنم چکار میکنه...آره عاشق اینم که خودمو تو بغلش لوس کنم و بگم اگه یه روزی نباشم چکار میکنی..اونم اول صداشو ببره بالا و دعوام کنه بعدم نتونه جلوی بغصشو بگیره و آروم بگه منم میمیرم...بغلم کردی اون قدر سفت که داشتم خفه میشدم....منم عاشق اینم که اینقدر سفت همو بغل کنیم و بهم بچسبیم که هیچ نیرویی نتونه جدامون کنه!!

دیشب مثل همیشه ساعت ها قبل خواب با هم حرف زدیم...از همه چی و همه کس و بیشتر از خودمون گفتیم!یاد دوران سربازی افتاده بودی..اون موقع خیلی با هم حرف میزدیم...وقتی بوس ـ شب بخیرا رو لبام کاشتی چند دقیقه چشامو بستم اما همش فکر میکردم(شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے orشِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے )یهو چشامو باز کردم و گفتم محسن اگه وضع مالیمون خوب بود ۲-۳ سال بعد ازدواج بچه دار بشیم...خندیدی و گفتی تو مگه نخوابیدی؟؟!باشه گلم هر چی تو بگی حالا بخواب!!!چشامو بستم و( )دوباره بعد چند دقیقه گفتم وای ننههههههه الهی قربونش برم چقدر دوسش دارم!!اون شب دوباره بحثمون سر ـ بچه شروع شد و یاد اون موقع ها افتادیم که میگفتیم اصلا بچه دار نشیم ولی حالا هر دومون دوست داشتیم حتما بچه دار بشیم!!میگفتی فکر کن الان وسطمون خوابیده بود و شیطونی میکرداینقدر گفتی و گفتی تا آخر من گفتم تو که از من بدتری بگیر بخواب دیگه!

صبح زود میخواستی با بابام بری....من خواب  بودم!وقتی اومدی بوسم کنی تابری دلم نمیومد ازت جدا بشم...روز به روز دارم عاشق تر و وابسته تر میشم!!!وابستگی به یه آغوش زیادم خوب نیستا!!!آدما دیوونه میکنه......   

 بعدا نوشت::یه نفر هست تو این دنیا که من خیلی ازش دلخورم...اون قدر دلمو شکونده که شاید حاضر نشم هیچ وقت ببخشمش!!چقدر بده یکی خیلی عذابت بده اما اونقدر بهت نزدیک باشه که تو جرات نکنی از خجالت پیش هیچ کس دردودل کنی...اون وقته که این درد تمومه بدنتو میگیره و عذابت میده...شاید یه روزی پا رو تمام احساسم گذاشتم و واستون دردودل کردم شایدم تا ابد این حرفا را تو دلم نگه داشتم...ولی هیچ وقت نمیبخشم...هیچ وقت!! 

الان که دارم مینویسم دل دردم خیلی زیاد شده...پشیمونم که چرا صبح با محسن نرفتم!!میخواستم الان برم ولی بعد از ظهر اینجا یه کار مهم دارم...فردا میرم پیش محسن و معلوم نیست کی برگردم!شاید خیلی طولانی بشه...کاش اونجا آرامش داشته باشم!

قالب وبلاگ

چقدر محیطه اینجا بده....هر قالبی میزارم یه مشکلی داره!بلوگفا این مشکلات را نداشت...امشب کلی قالب _ قشنگ پیدا کردم اما هیچ کدوم به درد _ اینجا نخوردن و یه جاییشون خراب میشد!کسی هست که بتونه کمکم کنه!!هر قالبی میزارم صفحات ثابت _ وبلاگم که خاطره های گذشته را گذاشتم(از اون وبلاگ فبلی) حذف میشه!فقط قالبای خود _ بلاگ اسکای اون صفحات را داره!کسی میتونه کمک کنه من چطور باید اون صفحات را برگردونم!!!

شرمنده ام دوست جونام!!

تو ر خدا نزنید....خوب نشد دیگه!خودم دلم واسه اینجا و شماها یه ذره شده ولی خوب نمیدونم چرا این دفعه طلسم شده که من نتونم بیام!الانم دارم با سرعت نور واستون مینویسم!!بعضیاتون که قهر کردین بعضیا هم که در شرف قهرن و بعضی دیگه هم که عصبانی...اگه نمیومدم مطمئنن دوستی واسم نمیموند و اون وقت من میمردماااااااا!!وای بچه ها به خدا دلم واسه خوندن وبلاگاتون لک زده ولی امروزم نمیتونم بخونمشون !چون داریم میریم خونه مادربزرگم و تا شب اونجاییم!الانم محسنی رفته دوش بگیره...بعد از ظهر بعد از 20 روز که کنار هم بودیم میخواد بره و فکر کنم این دفعه هم دوری خیلی سخت باشه!

و اما خبرهای جدید......محسنی کارشا شروع کرده یه جور بازاریابیه تو شهرشون واسه کارخونه ی بابا و بابابزرگم!!این طوری هفته ای چند روز هم باید بره شهرشون و ...تو ر خدا دعا کنید کارش بگیره!!اون داره همه سعیشا میکنه تا اینجا کارش بگیره و بی هیچ دردسری اینجا زندگی کنیم!

خبر بعدی اینکه پرندمون مریض شد و مرد!(آجی مهشاد دیگه با خیال راحت بیا خونمون هیچ پرنده ای نداریم)من خیلی واسش گریه کردم واقعا دوسش داشتم!این دفعه شاید طوطی بگیریم!

دیگه اینکه 3 روز رفتیم خونه محسنینا شهر اونا خیلی گرمه و من اصلا دووم نیاوردم!!یه شبم تولد پسر برادرش بود و خیلی خوش گذشت حسابی رقصیدیم و ......

این چند وقتی که با همسری با هم بودیم خیلی خوش میگذشت محسن روزا میرفت دنبال – کاراش و شبا با دوستامون یا فامبلامون میرفتیم بیرون!خلاصه خوب بود دیگه.....

راستی میخوام واسمون دعا کنید آرزومون برآورده بشه!البته فعلا یه رازه و اگه بشه زندگیمون به کل تغییر میکنه و عالی میشه!دعا یادتون نره ها......

بچه تو ر خدا ببخشید به خدا دیگه سرم خلوت میشه از همین امشب به همتون سر میزنم....دوستتون دارم.بوسسسسسس   

برای همسرم:

میدونستی گاهی لوس ترین و بچه ترین همسر _ دنیا میشی!!گاهی اینقدر بچه گونه طلب عشق میکنی و خودتو واسم لوس میکنی که دوست دارم با اون قیافه ی شیرین و دوست داشتنیت درسته قورتت بدم!!

خیلی دوست داشتم میتونستم یه شب باهات قهر کنم و طاقت بیارم بدون اینکه بغلت کنم با ببوسمت چشامو ببندم و یه خواب _ راحت کنم تا تنبیه بشی و اذیتم نکنی!!اما انگار امکان نداره.....گاهی از دست _ خودم حرصم میگیره که زودی باهات راه میامو همه چی فراموش میشه!!

اون شبی که خونتون باهات قهر کردم و خواستم همین طور بخوابم داشتم همه سعیما میکردم بخوابم و محلت نزارم اما توئه شیطون اینقدر مسخره بازی در آوردی که قهر یادم رفته!!تو دیوونه ترین همسر _ دنیایی......عاشقتم محسن دیففونههههههه!

سلام دوستای گلم 

من واسه هر مجازاتی حاضرم......میدونم که نگرانتون کردم!!به خدا شرمندم بچه ها!دوشنبه که امتحانم تموم شد با محسن رفتیم خونشون اما از شانس بد تلفنشون قطع شده بود و من نتونستم بیام نت!!دیشب اومدیم خونه ی ما و فردا محسن میره!منم در اولین فرصت که احتمالا فرداست میام اینجا و یه آپ ـ مفصل واستون میزارم!به تک تکتونم سر میزنم!دوستتون دارم....

من و همسری و یه عالمه درس!

سلام دوستای گلم

ببخشید که این قدر کم میام بهتون سر میزنم و ....به خدا این هفته سرم خیلی شلوغ بود!!

هفته پیش که امتحانا داشت دیوونم میکرد و آخر هفته دلم میخواست همش بخوابم و استراحت کنم!!محسن جونی هم که از 4شنبه اینجاست!!آخه اینجا داره یه کارایی میکنه...شاید عروسیمون جلو بیفته!این هفته را کلا مرخصی گرفته تا ببینه این کارش اینجا اوکی میشه یا نه!!الانم با پسر عمه ام رفتن دنبال کاراش!منم امروز امتحان داشتم و حسابی خسته ام!!ولی هم دلم واستون تنگ شده بود هم دیدم اگه ننویسم خیلی از خاطراتم عقب می افتم!!

این هفته همه چی خوب پیش رفت فقط اگه من درس نداشتم عالی میشد!!ساعتها همسریه گلما تنها میزاشتم تا برم درس بخونم البته بیشتر اوقات میومد کنارم و من بلند بلند واسش توضیح میدادم!!بیجاره باید حتما گوش میکرد و به حرفام توجه میکرد وگرنه منم دیگه نمیخوندم!خوب وقتی واسه محسن توضیح میدادم بهتر یاد میگرفتم!

5شنبه شب با پسر عمه ها رفتیم باغشون و تا 8 صبح اونجا بودیم!!من جوجه را خیلی خوب درست میکنم کلا وقتی آماده میشم به خاطر موادی که بهش میزنم حسابی ترد و خوشمزه میشه!!اون شبم خیلی عالی شده بود و همه ازم تعریف کردن!!مثل همیشه طبق قوانین _ ازدواجمون اون شبم اجازه بعضی شیطونیا را داشتیم و حسابی ترکوندیم!!!من اون موقع ها که مجرد بودم خیلی مثبت بودم یعنی یه جورایی ترسو بودم!!ولی الان نه!!

این دفعه شب – اول مامانم لطف کرده و گفت چون اتاقتون گرمه(کولرش خیلی صدا میده و من کلافه میشم)میتونید امشب تو اتاق _ ما بخوابین!!من و محسنم که از خدا خواسته!!آخه اتاقشون خیلی باحاله...هیچی نور نداره و حسابی خنکه!!شب – بعد هم باز تعارف کرد  و ما بدو رفتیم خوابیدیم!!اما شب _ سوم یه شب بخیر گفتیم و دوویدیم تو اتاق!!مامانم گفت باشه بخوابین اما خیلی پررویین!!بیچاره ها دیگه اتاق خواب ندارن!!

راستی الان 1 هفته ست یه عروس هلندی خریدیم!اون هنوز 1 ماهش نشده ولی یکی از فامیلامون یه جوجشو داشت و الان 4 ماهشه!! اون اسمش عسله و کلی حرف میزنه......خدا کنه اینم زود به حرف بیاد!!ما که خیلی باهاش کار میکنیم.....دو روز اول اسمش سامی بود اما بعد گذاشتیم توکا!!شماها اسم قشنگ سراغ ندارین؟؟؟اینم عکساش:۱،۲

هفته دیگه امتحانام تموم میشه و بعدش میخوام یه دستی به وبلاگم بکشم!!حسابی سوت و کور شده!قالبو عوض میکنم و به همتون سر میزنم و میشم همون باران _ همیشگی!!خیلی دوستتون دارم...ممنون که همیشه به یادمین حتی وقتایی که نیستم و نمیام پیشتون!! 

برای همسرم:

 تجربه ی قشنگی بود....اینکه من درس داشته باشم تو همش کنارم باشی واسم میوه پوست بگیری و به زور و با هزار ناز کشیدن دهنم بزاری!!قشنگ بود شرط و شروطات واسه خوندنم....قرار شد یه فصل که میخونم 20 تا بوس جایزه بگیرم...منم همش صفحه ها را ورق میزدم ببینم کی یه فصلم تموم میشه!!آخه تو که میدونی من این جایزه را خیلی دوست دارم و کلی بهم انرژی میده!!آخر شبا هم میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم....امروزم تو گرما کلی منتظرم موندی تا امتحانما بدم و با هم برگردیم!!خیلی ماه و مهربونی....مرسییییییییییی! 

روزت مبارک عزیز دلم

خدایا تو که میدونی من چقدر از انتظار بدم میاد...تو که میدونی چقدر در برابر انتظار و بی خبری ضعیف و ناتوانم......پس چرا اینقدر نصیبم میکنی!!!

امروزم به انتظار گذشت....قرار بود عشقم 7-8 ساعت _ پیش بیاد تا امروزا با هم باشیم...از صبح و.د همه درسامو خونده بودم تا با خیال راحت کنار _ همسرم باشم ولی اون هنوز نیومده .....

دوست داشتم وقتی کنارمه واسش بنویسم و روزشا بهش تبریک بگم..چون ما فردا نیستیم و یه سفر کوچولوی یه روزه میریم و تا شب برمیگردیم!!خوب...انگار قسمت نبود!!امروزم روز _ بدی بود و تمام بعد از ظهرا با گریه گذروندم!!نمیدونم...حتما صلاح خدا این طوره بوده!ولی خوب محسنم گناه داره تا ساعت 10 سر _ کار نگهش داشتن(واسه اولین بار)الانم تو راهه و داره میاد پیشم.....اما از اون شور و شوق اولیم خبری نیست..از بس اشک ریختم تمام آرایشم بهم ریخت همه را شستم و .....روز _ خسته کننده ای بود!!ولی بی خیال مهم اینه که بلاخره مرد _ مهربونم داره میاد و من دارم ثانیه ها را میشمرم....یه شعری هست که همیشه دوسش داشتم و حالا میخوام امشب بهش تقدیم کنم! 

چشمهایت امشب چه مهربانست

می دانم وقتی تو اینجایی

پیش من!

خواب شب از من میترسد

و مهتاب یرای تو

چه زیبا می رقصد 

چشمهایت امشب چه بارانیست

از شوق دیدار!

دل من

عجب سیراب زد

نیش خنده ای بر عطش

و تصویر خود را

در قطره های باران چشمانت

چه محو دید... 

چشمهایت امشب چه رویاییست

روشنی چشمانت

رنگین کمان قلب کوچک من است

ماه من

باور ندارم

که امشب باز

بر ابرهای نرم نگاهت

آرام

به تماشای دو چشمت نشسته ام! 

گل زیبای من

امشب

چشمهایت بسیار تماشاییست  

برای همسرم: 

چقدر دلم آغوشتو میخواد...نمیدونم چمه!!ولی گریم میاد..وقتیایی که تو بغلت گریه میکنم خیلی آروم میشم!!میزاری امشب این آرامشا پیدا کنم.؟!محسنی عاشقتم...عزیزم روزت مبارک باشه... چه قشنگه که منم امسال یه مرد_ مهربون دارم تا روزشا بهش تبریک بگم و همه عشقمو به پاش بریزم!!دوستت دارم همسفر _ زندگیم...خیلی دوستت دارم!   

 

باران سوتی!!

من دلم واسه شوهرم یه ذره شده......دارم از دوریش دیوونه میشم!! 

اومدم یه چیزی بنویسم تا یادم نرفته!! 

بچه ها من دیشب یه سوتی خیلی ضایع دادم!!دیشب داشتم تو اتاق مامینا درس میخوندم که همون جا رو تختشون خوابم برد!!مامان هم دیگه بیدارم نکرده و من همون جا کنار مامانم خوابیدم!!بیچاره بابا!!خوب و اما........ 

محسن بعد از چند روز اومده بود کنارم و حسابی دل تنگ بودیم!!خوابش برده بود ولی به عادت همیشه دستش زیر ـ گردنم نبود.دلم میخواست رو دستش بخوابم داشتم دستشو به زور میکشیدم بزارم زیر سرم که دیدم یکی میگه: 

معلومه چته دختر چرا دستما میکشی!!!!! 

بلهههههههه.بنده داشتم خواب میدیدم و اینقدر دست مامانما کشیده بودم که بیدار شده بود!! 

ولی متاسفانه به همین جا ختم نشد . من ـ بی جنبه واسه بار ـ دوم سوتی دادم و تو خواب مامانما بغل کردم و بوسیدم!!بازم داشتم خواب ـ محسنا میدیدم!! 

شبایی که محسن با منه تا صبح هیچ کدوم خواب نداریم..... 

فکر کنین صبح مامان بابام چقدر بهم خندیدن!!!همش میگفتن ای شوهر زلیل ـ بی جنبه!! 

به نظرتون مامانم اجازه میده امشب هم کنارش بخوابم؟!من که فکر نکنم....بیچاره امنیت جانی نداره!!!! 

 

 بدترین روزای زندگیم اون ۱ ماهیه که امتحان دارم...از زندگی بیزار میشم!خیلی از درس خسته ام!کی بشه تموم بشه... 

سرعت اینترنتم افتضاح پایینه و به زور میام اینجا...ازتون بی خبرم چون حتی نمیدونم بفهمم کدومتون آپ کردین!!شماها به من نگاه نکنین....بهم سر بزنین!من جبران میکنم! 

زهرا خانوم خیلی مرموزی!!ای موش کوچولو!به زور اومدم وبت...

 

برای همسرم: 

امروز مامان رفت واسه روز مرد واست سکه گرفت!هر چی فکر کردم نمیدونستم چی بخرم...من میخوام بهت یه عالمه لواشک و آلبالو خشکه کادو بدم!!میدونم عاشقشونی........البته همشونا واست خوشگل تزیین میکنم!باید همشونا بخوری تا برسی به کادوی اصلی که سکه ست!تازه کلی سوپرایز دیگه هم واست دارم!!همسری دلم واست خیلی کوچولو شده.....زودی بیا پیشم!!

آشتی

این دو روز خیلی اذیت شدم و مقصر اصلی فقط من بودم!!نمیگم محسنم اصلا اشتباه نکرد ولی من موضوع را خیلی بزرگ کردم و باعث شدم این طور رابطمون خراب بشه و هر دومون عذاب بکشیم!!خدا کنه به قولایی که امروز دادم عمل کنم و دختر خوبی بشم!  

البته امروز فهمیدم موضوع از چه قراراه و بنده چرا دیروز سگ سگی بودم!من کلا چند روز در ماه عصبی و بهونه گیر ـ شدید میشم(دخترای گرامی میدونین که جریان چیه)اعصابم داغونه میشه ها!دنبال بهونه میگردم و این دفعه بسیار بی موقع تشریف آوردن و .....از صبح بی حالم و ذره ای درس نخوندم!

بچه ها از همتون ممنونم...من امروز زیاد حالم خوب نبود بیام به کامنتاتون جواب بدم!اما باور کنید راهنماییاتون خیلی کمک کرد. 

مخصوصا از مریم عزیزم که دیروز کلی وقتشو گرفتم .... میدونستی لحن صدات خیلی ناز و آرومه!مریمی خیلی دختر گلی هستی و خیلی دوستت دارم! 

زهرا جونم ایشلا که کنکور قبول میشی مرسی که تند تند میای پیشم.بچه ها من بعد امتحانا حتما جبران میکنم و به همتون سر میزنم!!خیلی ماهید.  

باران عزیزم وقتی اسمتو دیدم داشتم بال در می آوردم...خوشحالم که پیدام کردی.جات خیلی خالی بود.....خوش اومدی گلم!میدونم که درکم میکنی...من و تو خیلی شبیه همیم! 

برای همسرم: 

محسن میدونم دوستم داری....امروز بارها بهم گفتی تو همه زندگیمی!میدونم جونت به جونم بستست.....باید بیشتر درکت میکردم!من خیلی پر توقعم میخوام فقط واسه خودم باشی.....میخوام همیشه مال ـ من باشی...من یه عاشق ـ فوق العاده حسودم!!!!  

کاش زمان به عقب برمیگشت و دو تایی طوری رفتار میکردیم که حالا پشیمون نباشیم...کاش من آدمی بودم که تو عصبانیت میتونستم خودمو کنترل کنم و حالا خجالت زدت نبودم!اما امشب قول میدم همونی بشم که بودم...همونی که عاشقش بودی!امروز این حرفت دیوونم کرد...بهم گفتی این باران ـ صبور ـ مهربون ـ من نیست!یه جورایی بهم بر خورد...دیگه نمیخوام این طوری باشه!عاشقتم محسن......دوریتو تحمل میکنم هر چند وقت که باشه!د و س ت د ا ر م 

پ.ن:اگر من زدم زیر قولم شماها باهام قهر کنید......باشه دوست جونا؟دیگه محلم نزارین تا آدم بشم!