لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

ما هم یه روز نی نی بودیم!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جهاز خرون ۱

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خونه ی عشق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پیش به سوی خوشبختی!!

سلام دوستای گلم  

امتحانای من دیروز تموم شد و باید با افتخار بگم همشون پاس شدن فقط نمره این آخری نیومده که اونم مطمئنم با نمره خوب پاسه!!و یه افتخار دیگه اینکه از بین ۵ -۶ نفر(منظورم دوستای خودمه) من تنها کسی بودم که ۲۰ واحدما امتحان دادم و همشون پاس شد!!در صورتی که دوستام هیچ کدوم متاهل نیستن و مثل من الان فکرشون درگیر نیست!!خیلی از خودم خوشم اومده...ایول .....بزن کف قشنگه را!! 

الان دارم با عجله آپ میکنم...محسنی رفته دوش بگیره قراره ساعت ۵ بریم بیرون!!منم میخوام برم آرایش کنم!!اون خبرای خوبی که بهتون گفتم قطعی شده ولی شماها که میدونین من عادت دارم به سوپرایز کردن!!میخوام با دست پر بیام پیشتون و حسابی خوشحالتون کنم!!در اولین فرصت میام یه عالمه مینویسم...کلی حرف دارم!!ولی دیدم بعضیا نگرانن که من چرا اینقدر غیبت دارم گفتم بیام یه خبر بدم و برم!!بچه ها خیلی دعامون کنین...دعا کنید همه چیز خوب پیش بره!!ما داریم پله ها ی خوشبختی را یکی یکی طی میکنیم و من از این بابت خیلی خوشحالم!!! 

 

خدا جونم خیلی خوبی خیلی ماهی الهی دورت بگردم که اینقدر مهربونی!!اندازه تمام عمرم شکرگذاری بهت بدهکارم!!خدایا شکرت شکرت شکرت

 

من آروم و خوشحالم.....همه چیز عالیه!!دوستتون دارم 

به زودی میام! 

 

قالبما اصلا دوست ندارم!!بانو جونم امتحانات تموم شد؟ میخوام واسم یه قالب حسابی درست کنی!! 

راستی من بعد از عروسی از اینجا کوچ میکنم میخوام برم بلوگفا،اینجا را دوست ندارم!!

سوپریزینگا..سوپریزینگا!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

امروز شد ۱۲ روز!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

با حال ـ غریبی دلم تنگته....

باید کسی باشد 

 که وقتی بار خستگیهایت سنگین شد  

هر وقت سهمت از بغض بیشتر از توانت شد 

بیاید آغوش باز کند  

و پناهت شود 

و تو یک جا.... 

تمام تنهاییت را 

تمام دلتنگیت را 

تمام سکوتت را 

تمام خستگیهایت را 

و تمام بغضت را 

میام هرم نفسهایش نفس بکشی...! 

 

 

دیشب بیشتر از ۴-۵ بار نوشتم و هر بار از اول تا آخرشا دلیت کردم!!امشبم همون طورم...اصلا نمیدونم چی میخوام بنویسم!!دیشب گیج ـ گیج بودم امشب که دیگه با وجود گاز گرفتگی خفیفی که امروز داشتم دیگه اصلا مخم کار نمیکنه....روزای بدی داشتیم و دور از همدیگه باید یه غم بزرگا به دوش بکشیم و حتی شونه های همدیگرا نداشته باشیم تا سرمونا بزاریم روشو و یه دل سیر گریه کنیم.......امروز شد ۸ روز!!کاش این دلتنگی تموم میشد....ولی!!!امشب نمیدونم چی بنویسم....یادته اون موقع ها چقدر با آهنگ یاور همیشه مومن داریوش گریه میکردیم...حتی موقع هایی که حالمون خیلی خوب بود!!امشب بارها این آهنگا گوش کردم و اشک ریختم...و حالا هم آهنگ وبلاگم!!دلم خیلی گرفته!!خیلیییی.......  

درکت میکنم...میدونم تو این موقعیت نباید زیاد ازت انتظار داشته باشم!!ولی کاش تو هم منا درک میکردی...اینقدر ازت دلگیرم که نمیدونم میشه یه روزی این روزا را فراموش کنم!!اینقدر....

گاهی به جای ادامه حرفامون ....بهتره یه دل سیر گریه کنیم!!

 

شب باشد و تو نباشی 

کار من جان کندن است برای یک لحظه آغوشت....  

 

ادامه مطلب ...

دومین یلدای ۲ نفرمون

از صبح میخواستم درس بخونم اما دریغ از یه کلمه!!هزار دفعه کتابما باز کردم و نخونده بستمش!کارم شده تو اتاق چپیدن و آهنگ گوش دادن!!رفتم آلبومای خانوادگی را آوردم و .....کلی با دیدن عکسای بچگیم خندیدم!!یه زمانی خیلی بدتیپ بودما!!!!خوب بگذریم........ 

و اما شب یلدای امسالمون چطوری گذشت. 

اون شب واسه اینکه مامان شوهری را خوشحال کنم یکی از لباسایی که اون واسم خریده را پوشیدم...(هر چند زیاد دوسش نداشتم).خوشگله ها ولی با سلیقه من سازگار نیست!!!الهی قربون همسریه عزیزم برم من که اینقدر ماهه !۴شنبه عصری با مامان و باباش اومدن....من گفته بودم جاریا هم بیارن اما خودشون صلاح ندونستن!!چون میخواستن در مورد عروسی و کار و خونه و اینا صحبت کنن  و ترجیح دادن خودمونیا باشیم!!دوباره میوه و شیرینی و آجیل و کلی مخلافت دیگه که همسری جونم همشونا خودش تزیین کرده بود!!اینقدر بامزست کاراش میخوام خودشو میوه هاشو با هم قورت بدم!!!

مامان شوهری هم واسم دو تا النگو سر النگوهایی که قبلا خریده بود آورده بود.همسری میدونه من از النگو خوشم نمیاد ولی خوب گفت همش یه پشتوانه مالیه و وقتی مامانم میخواد بگیره بزار بگیره!!منم گفتم ای به چشم تا باشه از این هدیه ها.....پدر بزرگ و مادر بزرگم هم اومدن !بقیه هم که رفتن خونه عروس عمه ام که سال ـ اولش بود!!شب کلی با مامان همسری و مامانم حرف زدیم و ...صبحشم مامان بابا را بردم بیرون و کلی خوش گذروندیم!!!عصر پنجشنبه هم رفتن!!البته میخواستن تا جمعه بمونن ولی خوب امروز میخواست واسشون مهمون بیاد و رفتن!!!! 

شب یلدامون در کل خوب بود و خوش گذشت نا نصفه شب نشستیم و .... 

  

برای همسرم: 

همیشه روزایی که نیستی دلتنگ و خسته ام...اما جمعه های بی تو حالم از همیشه بدتره!!امروز جمعه است و نبود تو کنارم داره دیوونم میکنه!!انگار دقیقه ها دیر تر میگذرن....نمیدونم....یه حال و هوای خاصیه!!   

بهت گفتم تو چرا شبای یلدا اینقدر خوشگل میشی....پارسالم خیلی خوشگل شده بودی!!گفتی نمیدونم والا....ولی راست میگیا تو هم، هم پارسال خیلی محشر شده بودی هم امشب!

گفتی یادته پارسال آخر شب مجبور بودم شب برم و نموندم....گفتم آره یادمه!!بعد رفتنت اینقدر بغض داشتم که نمیتونستم تو جمع بشینم!!آخر شبش با گریه خوابیدم....گفتی اما امشب پیش همیم!!امشب بیشتر از همیشه پیش همدیگه ایم.....طولانی تر از همیشه!!! 

  

  دیشب فیلم شب یلدا با بازی محمد رضا فروتنا دیدم....نمیدونم چرا خیلی دگرگونم کرد!!دلم بیشتر واست تنگ شده بود...بعضی جاهاش گریه کردم!!کلا خیلی منقلبم کرد...خیلییییییییی!  

 

 غروب جمعه و تنهایی و عاشقی!!پرم از یه حس قشنگ....!!احساس میکنم خیلی خیلی عاشقتم!!خیلی زیاااااااااااااد دوستت دارم!

 

آنچنان با تو یکی شده ام
که وقتی نیستی دنبال خودم می گردم  

 پ.ن:همه چی خیلی خیلی خوب و آرومه!!اون اتفاقای خوب همین طوری داره بهتر و بهتر طی میشه و ......فقط کاش امتحان نداشتم!!چون نه وقتشو دارم نه حوصلشو!!  

بعدا نوشت:حذف شد!

یلداتون مبارک

سلام دوستای گلم....من فردا یه کم سرم شلوغه ونمیتونم بیام نت آپ کنم!!به خاطر همین امشب اومدم اینجا تا پیشاپیش شب یلدا را به همتون تبریک بگم!! 

فردا شب خانواده محسن میان خونه ی ما!!البته رسمه سال اول واسه عروس شب یلدایی میبرن و ....ولی خوب مامان شوهری امسالم واسم کادو خریده!ولی محسن ـ لوس هنوز بهم نگفته میخوان چیا بیارن!!این دومین یلدای دو نفرمونه!! 

بعدا میام از شب یلدای امسالمون مینویسم....... 

اینم دو تا عکس از میز شب یلدای پارسالمون واسه اونایی که پارسال از دوستای من نبودن و عکسا را ندیدن!!(حالا نه  که خیلی مهمه!) خوب من گفتم شاید دوست داشته باشین ببینین!!بد کردم؟!!!

عکس۱ .عکس ۲

 

 ایشالا سال ـ دیگه عاشقای دور از هم این شبا کنار هم باشن!ایشالا!   

 

 

روی گلتون به سرخی انار ، شبتون به شیرینی هندوانه
خنده هاتون مثل پسته و عمرتون به بلندی یلدا

یادی از گذشته ها

یه چند شبه میشینم نوشته های گذشته را میخونم.....خوندن اتفاقات شیرین و گاهی هم تلخی که داشتیم!روزایی که در حسرت یه لحظه با هم بودن بودیم!!روزایی که در انتظار به هم رسیدن بودیم و .......قول و قرارهامون!!با خوندن یه قسمتاییش گریم میگرفت...احساس میکنم خیلی بزرگ تر شدیم!هم من هم محسن....احساس میکنم خیلی کامل تر شدیم و عشقمون خیلی زیباتر شده و مطمئنم چند ساله دیگه با خوندن خاطرات نامزدی همین حسا دارم و احساس میکنم چقدر بچه بودیم!!عاشق نوشته هامم....

  یه خبرای خوبی دارم...البته تا زمانی که قطعی نشه بهتون نمیگم!!در عرض ۱ روز کل زندگی از این رو به اون رو میشه!!همه برنامه ها ممکنه تغییر کنه....واقعا نمیشه هیچ چیزی را پیش بینی کرد!!شما دعا کنید همه چیز خوب پیش بره ...قطعی شد به همتون خبر میدم!! 

*از وقتی من و همسری نمازمونا میخونیم همه چیز خیلی خوب شده....احساس میکنم خدا میخواد بهمون نشون بده که اگه یه قدم به سمتش برداریم اون چند قدم واسه خوشبختیمون برمیداره!!این دفعه دیگه قول میدم تا آخرش ادامه بدم....خدایا خیلی عاشقتم!!خیلی ماهی خیلی خوبی...شکرت خدا! 

برای همسرم:  

 یکشنبه ۳ آبان ۸۸  

آسمون ابریه،نم نم بارون میاد....انگار اونم دلش تنگ شده!مثل دل من !مثل دل تنگ من!

 دیروز هم آسمون بارونی بود.......این چند روز خیلی بی قراری میکنم.تو هم حال و روزت بهتر از من نیست ۱ ماه بیشتره هما ندیدیم.محسنم دلم عاشقانه واست پر میکشه و تنگه!واسه چشات، واسه وجودت و گرمای دستات واسه شونه هات و بوسه هات........دلم تنگه محسن خیلی تنگ!

(الان بیشتر از ۴-۵ روز نمیتونم دوریتو تحمل کنم!!اون موقع ها عاشق  این بودم که فقط دستت تو دستم باشه...عاشق این بودم که یه لحظه تو پارک کسی هواسش نباشه و من سرمو بزارم رو شونه هات و .....اون موقع ها یه بوسه ی کوچولوی دزدکی برام آخر لذت بود و ...... 

حالا من تو را دارم!!تو کنارمی...راحت و بی دغدغه میبوسمت!!دیگه راحت و بدون هیچ ترسی روزها با هم همیم و .....وقتی فکر میکنم همه اینا یه آرزو بود و حالا به همشون رسیدم غرق لذت میشم و تنها چیزی که میتونم بگم اینه...خدایا شکرت که ما را به هم رسوندی!) 

  دیشب قبل خواب مثل همیشه باهم یه عالمه حرف زدیم....همیشه همین طوریم اینقدر حرف میزنیم تا خوابمون میبره!!یه شبایی ما هنوز داریم حرف میزنیم و صدای اذون میاد.....موندم حرفای ما کی تمومی داره!!  

  * خیلی قشنگه وقتی زیر سقف اتاقت کنار عشقت بخوابی و در مورد ستاره هایی که از پنجره اتاقت دارن بهت چشمک میزنن حرف بزنی....یه زمانی من و ستاره ها تنها بودیم!!یادمه وقتی شبا با محسن حرف میزدم نگام می افتاد به ماه....همون موقع تو دلم آرزو میکردم ما مال ـ هم بشیم!!انگار ماه منا یاد ـ آرزوهام می انداخت!!قصه من و اتاقم و ماه و ستاره ها خیلی قشنگه...بخوام بگم خیلی طولانی میشه!یه طرف اتاق من سرتاسر پنجرست و شبا وقتی برقا را خاموش کنی ...........دیگه خودتون میدونین چقدر قشنگ میشه!! 

همه اینا را گفتم تا بگم........عاشق اینم سرم رو سینه ی مرد ـ آرزوهام باشه و اون واسم از قشنگیه ماه حرف بزنه......اونم تو اتاق ـ پر از خاطره ام!ااونم با خیال راحت که این مرد محرم منه و خدا خودش خواسته الان کنارم باشه....این یعنی خوشبختی!!

 

روزهای غم انگیز پاییزی

دلم میخواست بیام بنویسم ولی خوب چند روزیه اصلا حال و حوصله نوشتن نداشتم!اما امروز خیلی دلتنگ اینجا شدم و اومدم تا چند خطی بنویسم شاید یه کم آروم بگیرم!!امروز رفته بودم بیرون هوا عجیب گرفتست...تموم خیابونا پر از برگای زردن!!قشنگه ولی من تو این حال و هوا دلم خیلی میگیره!مخصوصا وقتی یه غم خیلی بزرگ تو دلت سنگینی کنه.....چند روز پیش ۳ نفر از اقواممونا تو تصادف از دست دادیم!!روزای سختی بود......نمیخوام زیاد در موردش حرف بزنم چون میدونم باز گریم میگیره و ....ازتون میخوام واسه آمرزششون دعا کنید! 

امسال تاسوعا عاشورا من رفتم شهر همسری!آقاییه گلم نذر داره هر سال این دو روز سقا باشه!!الهی قربونش برم با لباس سقایی و اون شال گردن سبز و ....خیلی معصوم و دوست داشتنی شده بود!!حال و هوای عجیبی بود.....یه چند وقتی بود خیلی از معنویت دور شده بودم!!محسنم همین طور.....ولی حالا دوباره خودمونا به خدا نزدیک میبینیم!!من واسه خودم اعتقادات خاصی دارم!!فقط کارهایی را قبول دارم که خودم باورشون دارم و عقل و منطقم بهم میگن درستن!!!دیگه نمیخوام تو خوندن نماز تنبلی کنم ....چون باورش دارم و بهم حس آرامش میده!!چون به خدا نزدیک ترم میکنه و مجبورم روزی چند بار شکرش کنم!

نمیدونم این نذری های امام حسین چی داره که اینقدر با برکته!!!اون دو روز هر چی هوس میکردم همون موقع به دستمون میرسید!دلم شوله زرد میخواست که اونم اخر شب جاری  خانوم واسم اورد و گفت اینا بهم دادن واسه تو نگه داشتم!!  

همسری آخر هفته را اینجا بود....امروز رفت تا به کاراش برسه!!

 

همخونه نوشت:نمیدونم چرا این روزا این طوری شدم.......دوست دارم زودتر بریم زیر یه سقف!دوست دارم فقط من و همسری باشیم........احساس میکنم آرامشا فقط تو خونه خودم پیدا میکنم!!دلم میخواد یه روزی بیاد که همه این دغدغه ها تموم شده باشه و من و همسری تو خونه ی خودممون باشیم!!تنهای تنهااااااااااااااااااااااا!! 

سوال نوشت:بچه ها اگه کسی دبیرستانشا فنی حرفه ای گذرونده باشه (پیش دانشگاهی نخوندن دیگه)حالا بخواد همون رشته را دانشگاه آزاد شرکت کنه باشد چکار کنه!!؟کنکور داره؟همون کاردانی پیوسته میشه؟(خواهشا کمک کنید!) 

پ.ن:بچه ها سریال جاودانگی را از شبکه ۳ میبینید؟؟؟هر کس منا خوب ـ خوب میشناسه میدونه چرا اسم این سریالا آوردم!!!هر کی حدس زد این سریال کجاش به من مربوطه؟

 برای همسرم: 

عزیز دلم این چند روز خیلی بهونه گیری میکردم!!اصلا حالم خوب نبود......اصلا بهت نمیرسیدم و همش غر میزدم!!گاهی اوقاتم که یه گوشه میشستم و گریه میکردم!الان که فکر میکنم میبینم چه دختر بدیم!!آخه چند باری هم الکی دعوات کردم و سرت داد زدم!ببخشید گلم...ممنون که درکم میکردی!!خوشحالم که اینقدر فهمیده ای!!یه دنیا دوستت دارم مرد ـ خوبم!

 

 دردهای من دیازپام نمی خواهند

مُسَکن ِ بوسه هایت ...

عـجــــــــــــــــیــب
...
...
آرامـم می کند !