لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

التماس دعا

دیشب دل هر دومون گرفته بود.....نمیدونم چی شد ولی با شنیدن صدای مداحی از تلویزیون اشکم دراومد!!گاهی دل آدم خیلی پره و منتظره یه بهونست که گریه کنه!!همسری هیچی نگفت.......بغلم کرد و گذاشت راحت گریه کنم!!وقتی خوب خودمو خالی کردم برگشتم و دیدم صورتش از اشک خیسه!!عاشق این دل ـ نازکیشم!!عاشق قلب پاکشم.....بغلش کردم وقتی اشکاشا بوس میکنم خیلی حال ـ عجیبیه!!دوتایی دعا کردیم......تا نصفه شب با خدا حرف زدیم!!میدونم بنده های بدی هستیم و خیلی ازش دور شدیم......اما دیشب دوباره ۳تایی تو بغل هم بودیم و اشکای هما پاک میکردیم......من و محسن و خدا!! 

میدونم  همسری دلش گرفته بود.....میدونم غرورش شکسته بود....میدونم باید گریه میکرد تا آروم میشد!

 

 

بچه ها اومدم بگم تو این روزا خیلی دعامون کنید.........خیلی خیلی محتاجیم!!!یادتون نره ها!!منم به فکرتونم و همتونا دعا میکنم.فدای همتون.

 

پ.ن:راستی هر کس رمز نوشته هامو نداره و تو پست رمزی کامنت بزاره تا رمزا واسش بفرستم!!

پدر شوهر عزیز ـ من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

درس خوندن من و همسری

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گزارش هفتگی از خونه مادرشوهر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هاپو میشویم!

نمیدونم این چه ویروسیه افتاده به جونم...روز به روز حالم بدتر میشه!حال و حوصله درس خوندنا ندارم...همه دلخوشیم اینجاست که اینجا هم دیگه هیچ صفایی نداره!نمیدونم چرا ولی اینجا خیلی سوت و کوره! 

همسری داره میاد....الهی بمیرم واسش این چند روز خیلی اذیتش کردم!عین یه بچه کوچولوی لوس شدم...واقعا احساس بچگی میکنم!دلم میخواد بیاد و تا میتونم خودمو واسش لوس کنم اون با لحن مهربونش باهام حرف بزنه و بگه دختر کوچولوی لوس و نازم ....این چند روز هر چی مریضی بود سر من خراب شده!فکر کنم چند کیلو وزن کم کردم چون هیچی نمیتونم بخورم! 

محسن زنگ زد و گفت جاده شلوغه دیرتر میاد...بیچاره با هزار ترس و لرز و عزیزم جونم گفتن اینو بهم گفت!از بس سگ اخلاق شدم من!من وقتی هاپو میشم بد هاپوییییییی میشما!  

الانم میخوام برم دوش بگیرم چون داره حالم از خودم بهم میخوره!از بس سردمه جرات نمیکنم برم حموم! 

شاید یه چند وقتی نیام وب بنویسم....خیلی بد شده اینجا!احساس غریبی میکنم!دلم وب ـ قبلیما میخواد....

سرما خوردگی+دماغ ـ من کجه؟!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

رمزی

دیگه بیشتر نوشته هام رمزیه!

من عاشق تر از پیشم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدایا کمک!

تو بگو یه خط............بگو یه جمله!همونم آرومم میکنه!من موندم اونایی که اصلا نمینویسن چطور زنده ان!چطور دق نمیکنن!نوشتن منا خیلی آروم میکنه.... خیلیییییی!  

عاشق کیبوردمم!قربونش برم حتی فارسی هم نداره...همه را حفظم!اما باهاش راحتم.... 

 

دلم گرفته!سردرگم و بلاتکلیفم! 

کاش خدا ما را محتاج هیچ کس نکنه!کاش خدا کمکمون کنه تا من و محسن بتونیم بدون حمایت خانواده ها زندگیمونا بسازیم!اگه اونا بخوان ما اول زندگی همه چی داریم...اما من نمیخوام!دوست دارم همه چیا خودمون به دست بیاریم!

خدایا کمکمون کن........ 

احساس تنهایی میکنم.... 

 *مثل همیشه اینقدر قشنگ حرف زدی که آروم شدم!گفتم من تا پس فردا میمیرم ...بهت احتیاج دارم دارم اینجا دق میکنم!گفتی فردا میام حالا بخند تا من از غصت نمردم! 

تو همه زندگیه منی......همه زندگی! 

*اون هفته یه فرم استخدام واسه همسری میل کردم امروز بهش زنگ زدن بره واسه مصاحبه!هنوز جواب ندادن...دعا کنید!

موسیقی+عاشقانه هامون

وقتی نگات میکنم دلم میسوزه....غصم میگیره!نمیدونم به خاطر تنهاییه توست یا بی وفاییه خودم!یا اون روزا میافتم....یاد روزایی که فقط من بودم و تو!یاد زمستون ۸۴!یادته؟!اون روزا من و تو همیشه با هم بودیم...قرار بود با کمک هم یه کار ـ بزرگ انجام بدیم!من بهت وابسته بودم...هرروز عشقمون به هم بیشتر میشد!با کمک تو صدای دلما آزاد میکردم....گاهی این صدا میشد یه فریاد از ته دل!من سبک میشدم...این آرامشا دوست داشتم!ما کم کم از هم دور شدیم...همش تقصیر کنکور لعنتی بود!تازه داشتم با برادرت آشنا میشدم...گرچه اون خیلی اذیت میکرد!صداش گاهی خیلی ناهنجار بود...آخه هنوز خوب با هم دوست نشده بودیم!بینمون فاصله زیاد بود...اما این فاصله روز به روز بیشتر شد و ....... 

بعدش دیگه یه آقا پسر ـ گل گلاب جیگر طلا اومد و منا واسه همیشه از شماها جدا کرد!همه روح و جسم و احساسات من شد مال ـ خودش!حتی اجازه نمیداد من دیگه بهتون دست بزنم از بس دوسش داشتم همه زندگیمو گذاشتم واسه اون!حالا اون جای خودشو پیدا کرده و خیالش راحته که جاش امنه!به خاطر همین من فرصت اینا دارم که دوباره بیام سراغ شما... 

آره...درست شنیدی...من دوباره میخوام شروع کنم!گیتار عزیزم...ویولن نازنینم...سلام! 

دوباره ثبت نام کردم کلاس ویولن!با عشق تمرین میکنم...من میتونم!میخوام برم دنبال کارای مدرک گیتارم!دوست دارم این سازا آموزش بدم! 

میدونم یه کم جا خوردین.....من همیشه با سازام حرف میزنم!اونا تو روزای تنهایی همدم خیلی خوبی واسم بودن!باید قدرشونا بدونم دیگه.... عاشق آ ک ا دم ی  گ و گ و ش م!

همسری ۴ شنبه شب اومد...این چند روز همه چی عالی بود!اینقدر عشقولی بودیم که ظرفیت عشق قلبامون پر شده بود و داشت سرریز میکرد! 

زندگانی همچنان مشکل و پردردسر میگذرد...هرروز یه فکر جدید!دیگه خیلی چیزا را بیخیال شدم..مثلا اینکه حاضرم تو شهر همسری زندگی کنم فقط محسنی یه کار مناسب و پردرآمد پیدا کنه من هر جا باشه باهاش میرم!  

برای همسرم: 

بازم مثل یه جوجه کوشولو گم شدم تو بغلت....خودمو لوس میکنم و میگم محسن دوسم داری...بوسم میکنی و میگی آره عزیزم! 

-چند تا دوسم داری؟ 

-خیلی خانومم. 

-خیلی یعنی چقدر؟ 

-خیلی یعنی زیاااااااد 

-خوب زیاد اندازه چی میشه؟از خود ـ من گنده تره! 

-آره فدات شم خیلی گنده تر 

-یعنی از خونمونم گنده تره....از خونه ما و شما و عمه فاطینا هم گنده تره! 

-آره گلم از همه اینا گنده تره!  

-خوب یعنی چقدر؟ 

-یعنی اندازه همه دنیا!  

-تو منا اندازه همه دنیا دوست داری؟!چقدر کم! 

-نه عزیزم کم نیست خیلی زیاده...میدونی همه دنیا یعنی چقدر! 

-آره میدونم یعنی اندازه تو! 

-من؟! 

-آره دیگه...همه دنیای من تویی!پس دوست داشتنتم اندازه خودته! 

-دیوووووووونه...بگیر بخواب دیگه!من تو را خیلی خیلی دوست دارم!عاشقتم عزیززززززم.میپرستمت... 

 

میدونم گاهی از بس حرف میزنم کلافه میشی...اما خودتم میگی عاشق این حرف زدنتم! 

ساعت ۱۲ ظهره و میخوام به زور بیدارت کنم!محسن تا ۳ میشمرم بلند نشی من میدونم و تو! 

۱.............۲............۳ حملهههههههه!(بوووووووق) 

-محسن بلند شو دیگه! 

۱...۲...۳حملهههههههههههه! (بووووووووووووق)داری کم کم بلند میشی.... منم هول میشم...

۱.۲.۳حملههههههههههههههه 

دیگه نمیشمرم فقط بغلتو میخوام!همش بهونه بود عشقم.....

یا امام رضا(ع)

دیروز فکرم خیلی درگیر بود!یه جورایی خیلی به هم ریختست همه چی! اصلا یادم نبود تولد امام رضاست....زدم یه شبکه داشت حرم امام رضا را نشون میداد!دلم لرزید...تو دلم آشوب بود!یهو بغض گلوما گرفت...گفتم یا امام رضا دلم داره واست پر میکشه ما را تنها نزار!یا امام رضا کمکمون کن...

آخر شب مامانم اومد پیشم گفت یکی دو هفته دیگه با بابات میخوایم بریم مشهد تو هم میای؟! 

بغض داشت خفم میکرد...باورم نمیشد!نمیدونم قسمت بشه برم یا نه...ولی اگه آقا بطلبه حتما میرم!با محسن میرم..... 

الان حال و هوای خونمون خیلی بد بود...گاهی پیش میاد دیگه!دلم گرفته بود اومدم اینجا چشمم افتاد به این کامنت:  

 

 سلام.عیدتان مبارک.
یه حدیث  از امام رضا(ع)هدیه از طرف من به شما:
قالَ (علیه السلام): لَتَأمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ، اَوْلَیَسْتَعْمِلَنَّ عَلَیْکُمْ شِرارُکُمْ، فَیَدْعُو خِیارُکُمْ فَلا یُسْتَجابُ لَهُمْ
فرمود: باید هر یک از شماها امر به معروف و نهى از منکر نمائید، وگرنه شرورترین افراد بر شما تسلّط یافته و آنچه که خوبانِ شما، دعا و نفرین کنند مستجاب نخواهد شد.
نمیدونم تا حالا دونفره رفتید حرم امام رضا یا نه اخ چه کیفی میده دست عشقت تو دستت باشه و زیارتنامه بخونی اونموقع هستش که احساس میکنی کسی هست که مواظب عشقتون آسمانیتون باشه که مشکلات زمینی خللی توش وارد نکنن.
یاعلی[گل] 

 

دیگه از بغض خبری نبود...همش گریه بود!نمیدونم چمه فقط میدونم دلم میخواد برم پابوسش...یه عالمه بغض تو گلومه که میخوام برم همشو اونجا خالی کنم! 

میخوام برم باهاش حرف بزنم....حرفایی که به هیچ کس نگفتم! 

دعا کنید منا لایق بدونه!یا امام رضا...