-
بازم مهمونی + سوتی در آشپزی ۱
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 19:22
سلام سلام من امروز پر انرژی تر از روزای قبلم....همین طور بی دلبیل یه روز خیلی انرژی دارم یه روز میرم تو فاز تنبلی. بنده دیشب دوباره رفتم تو کار میزبانی......البته دیشب مهمونام ۴ نفر بودن و بعد شام اومدن.اینم عکس میزی که چیدم تا مهمونا تشریف فرما بشن....... **** همونایی که باهاشون رفتیم شمال.....۶ تا خول و چل دوباره...
-
خبرای مهمونی
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 01:31
سلام دوستای گلم من واقعا نمیدونم چی بگم...دلم میخواد خودمو بزنم.....اصلا باورم نمیشه من همون بارانم....۳ روزه میخوام بیام آپ کنم اما بی هیچ دلیلی حوصلشو ندارم!!آخه چرا این طوری شدم؟!!! همه چی خوب و فوق العادست ولی من بی دلیل حوصله نوشتن نداشتم و ...... مهمونیه اون شب به خوبی برگزار شد...مامان و عمه بعد از ظهر اومدن...
-
ننه بارون و حاج محسن
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 01:21
الهی قربونتون برم که دعاهاتون اینقدر زود میگیره من باران.......اینجا خونه عشق.......همسری جلو تلویزیون....... ساعت ۱۲ شب.......اولین آپ از خونه عشق....بنده بسی ذوق زده!! امروز خط تلفنمون وصل شد منم امشب با کلی شور و شوق اومدم نت....درسته با دیل آپ میام اما خدا را شکر سرعتش بد نیست!فردا کلی مهمون دارم....قرار شد غذا...
-
آرامش زندگیه مشترک
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 14:03
سلام دوستای گلم دلم واسه همتون یه عالمه تنگه و دوست دارم به زودی اینترنت خونه وصل بشه و من تند تند بیام اینجا گزارش بدم و گزارش بخونم!!!خط تلفنمون وصل شده ولی هنوز یه کم مشکل داره...کم کم داره درست میشه و به زودی دیگه راحت میشم!! از احوال ما اگه بخواید بدونید باید بگم همه چی خوب و آرومه خدا را شکر! زندگیمون روز به روز...
-
ماه عسل شیرین ما
یکشنبه 2 مهرماه سال 1391 22:39
-
داریم میریم سفر+چند تا عکس
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 18:38
-
۱۷ شهریور ۹۱(عروسی رویایی ما)
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 19:04
-
عروس خانم وارد میشود!
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 14:27
سلام بچه ها نمیدونین الان چه حالی درم دارم گوله گوله اشک میریزم!!موندم این همه محبتا چطور جبران کنم.با بغض کامنتا و پستا را خوندم و اشک ریختم! بچه ها من الان یه کم عجله دارم ولی امشب یا فردا میام خاطرات عروسی را تعریف میکنم!عین رویا بود اصلا باورم نمیشه فکر میکنم همشو خواب دیدم!!باید بیام حسابی براتون تعریف کنم اینقدر...
-
آخرین پست نامزدیمون
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 20:39
سلام دوست جونیا سرم بی نهایت شلوغه و الان دارم با خستگیه تمام با بدن خورد خاکشیر و دستای لرزون واستون مینویسم!!! خیلی کار دارم و موندم چرا با اینکه من این همه زود شروع به انجام کارام کردم بازم سرم اینقدر شلوغه! تند تند خبرا را مینویسم و میرم دیروز رفتم آرایشگاه موهامو رنگ کردم ۲-۳ درجه روشن تر از موهای خودم قهوه ایه...
-
تنها ۵ روزدیگر باقیست!
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 01:15
الان که دارم مینویسم ساعت ۱ نصفه شبه شنبه یعنی یکشنبه است و ۵ روز دیگه بیشتر تا عروسیمون نمونده!!امروز روز فوق العاده پرکاری داشتم و خیلی خیلی خسته ام!!! کلی هم حرف دارم!! دیروز و امروز مشغول کارت دادن بودیم یه چند تایی هم نبودن که موند واسه فردا!! رفتم رنگ یادبودا را تغییر دادم و الان بیشتر راضیم!! ماشینم شد همون...
-
تنها 9 روز دیگر باقیست!
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 20:11
این روزا داره دیرتر از همیشه پیش میره!نمیدونم من خیلی بیکارم و حوصلم سر رفته یا واقعا داره کند پیش میره!این هفته واقعا طولانی شده!این روزا زیادم از اینکه همه کاراما انجام دادم راضی نیستم چون واقعا خسته کننده شده و دوست دارم زودتر هفته دیگه برسه! کارتا را همه را خودم با روان نویس نوشتم و خیلی وقت برد اما بلاخره دیروز...
-
عکس کارت عروسیمون
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 16:35
-
۲ هفته دیگه!
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 15:53
سلاملکم چطورین دوست جونا؟من بدک نیستم از نظر روحی خوبم ولی جسمی یه کم درب و داغونم!سرفه هام که همچنان ادامه داره و هیچ دارویی مفید واقع نشد!دلمم درد میکنه و ضعف دارم! ۴شنبه قرار بود با دوستم بریم تهران که واسش مشکل پیش اومد و گفت هفته دیگه بریم منم دیدم هفته دیگه خیلی کار دارم و دوست داشتم زودتر خیالم راحت بشه...
-
یه کم غرغر
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 20:16
-
عروس مهتاب
شنبه 28 مردادماه سال 1391 11:20
عاشق آهنگ عروس مهتاب آصفم!همسری هم خیلی این آهنگا دوست داره!دیشب این آهنگا گذاشتیم و دوتایی کلی باهاش رقصیدیم!خیلی دوست دارم شب عروسیمون همه دورمون حلقه بزنن این آهنگ خونده بشه و من و همسری اون وسط چشم تو چشم هم عاشقانه برقصیم! کلی این صحنه را تمرین کردیم.....کلا این اهنگا گوش میدیم از استرسمون کم میشه و حس خوبی بهمون...
-
کم کم عروس میشویم!
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 22:58
سلام دوستای گلم امروز عصر برگشتیم خونه ما در حالی هر دومون فوق العاده خسته ایم و یه جورایی وزن کم کردیم و از قیافه افتادیم!آخ آخ چه عروس دوماد زشتی ......(حالا این چند روز به خودمون میرسیم خوشمل میشیم نگران نباشین) این چند روز هر روزمون از این مغازه به اون مغازه گذشته!۲ روزش کلا دنبال لباس عروس بودم و فکر کنم ۸۰ درصد...
-
پیش به سوی خرید
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 17:40
دارم میرم خونه همسری....تا آخر هفته نیستم احتمالا!میریم دنبال خرید کارت عروسی و لباس عروس و اینا!مواظب خودتون و اینجا باشین.فعلا بای دوستای گل و مهربونم
-
عکسای خونه عشقمون
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 13:33
-
اولین شام ۲ نفره تو خونه عشق+عکس
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 11:16
بعدا نوشت:دوستان چند تا عکس هم اضافه شد. (ای دی اس الم درست شد!هورااااا) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یه سلام گرم به دوستای گل و مهربونم بدشانسی به این میگن!!مشکل ای دی اس الم هنوز حل نشده!درست موقعی که خیلی بهش احتیاج دارم!دعا کنید مشکلش حل بشه...با این همه درگیری و این همه کار اینم بد موقع خراب شد!دیروز...
-
توضیح ویژه+عکس خونمون
شنبه 14 مردادماه سال 1391 20:38
-
چیدن خونه ی عشقمون
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 14:59
عاشق تک تکشونم.........با عشق و علاقه همشونا خریدم و با وسواس خاصی واسه هر کدومشون دنبال یه جای مناسب میگردم.....گاهی عین بچه ها ذوق میکنم و وقتی به خودم میام خجالت میکشم که جلوی دیگران این رفتارا را کردم!همه خوشحالن و میخندن......همه شیطونی میکنن و سر به سر من و همسری میزارن....پدر بزرگم با یه عالمه ذوق و خوشحالی...
-
مریضی+خرید لباس
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 12:49
سلام دوستای گلم نماز روزه هاتون قبول باشه...من که هیچ وقت این سعادت نصیبم نمیشه شماها واسمون دعا کنید! الان که دارم مینویسم حالم خیلی خیلی بده!سرم به شدت درد میکنه حالت تهوع امونما بریده و ضعف ،جونی واسم نزاشته!!در اصل یه باران مریضم که فکرکنم داره میمیره!محسنی از صبح رفته بود دنبال کاراش وقتی زنگید و دید دارم گریه...
-
خونه همسری+دلخوری
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 13:07
سلام دوستای گلم من ۲-۳ روز رفتم شهر همسری کلی خرید کردم یه سری خورده ریز مونده بود که گرفتم واسه اولین بار خوم تنهایی واسه جهیزیه ام وسیله خریدم همیشه با مامان یا عمه بودم ...یکم سخت بود ولی خدا را شکر مورد پسند واقعا شد و همه راضی بودن از خریدام!همسری هم خیلی خسته و کلافه شد پاهای منم جفتش تاول زده و الان عفونت کرده...
-
آینه شمعدون+خونه عشقمون
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 00:25
اگه میدونستم تهدید اینقدر کارسازه زودتر تهدید به قهر بودن کرده بودما!!! قربونتون برم دوستای مهربون که تنهام نمیزارین!مرسیییییییییییییی دیروز رفتیم اصفهان....لباس که مورد پسند واقع نشد!االبته کلا بقیه هم با نظرم موافق بودن!!ولی آینه شمعدونم خیلی شیک و متفاوت شد به نظر خودمون!!یه مدل تکه...روش همه چرم و چوب کار شده.قرآن...
-
باران خپل!
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 10:25
الان ۲ هفتست رفتم تو فاز چاقی.......یعنی بخور بخوریه!!البته کنار رژیمی که دکتر بهم داده از قرصای اشتها آور هم استفاده میکنم!!دیروز که خودمو وزن کردم۳.۵ کیلو اضافه کرده بودم و هر کس میبینه متوجه میشه!!چون بیشتر صورتم تپل شده و همه از چهرم میفهمن!!البته یه مشکل بزرگ واسم پیش اومده و اون بزرگ شدن شکممه!!دیشب داداشم اومده...
-
یه روز به یادموندنی+دیدن آجی مهشادم
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 11:17
سلام سلام من سخت درگیر درسم ولی دیدم اگه الان ننویسم دیگه وقت نمیکنم!!۳شنبه آخرین امتحانمه و دیگه راحت میشم و میتونم راحت کارامو انجام بدم...... آجی مهشاد گلم همراه خانواده عزیزش ۵شنبه اومدن خونه ما و شبم پیش هم بودیم...لحظه های خیلی خوب و قشنگی بود....باورم نمیشد....راستش من دوستای مجازیم را خیلی دوست دارم و بهشون...
-
دلتنگم....
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 23:42
دلتنگم....امشب عجیب دلتنگتم....... وقتی به اون روزا فکر میکنم دلم واسه خودمون میسوزه!!از یه طرف میگم چقدر صبور بودیم چقدر تحملمون زیاد بوده! از طرف دیگه به عمقش که فکر میکنم میبینم عجب روزای بدی بود...چقدر دوری... چقدر انتظار....چقدر حسرت!!نمیدونم........واقعا نمیدونم من و محسن لایق این همه محبت و لطف خدا بودیم ....ای...
-
کارت عروسی
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 23:33
دوستای گلم دنبال یه شعر قشنگ و تک میگردم واسه کارت عروسیم..... خودم این شعرا دوست دارم....میخوام نظر شماها هم بدونم!! لحظه ی شیرینی که به تو دل بستم از تو پرسیدم من،تو منی یا من تو؟ و تو گفتی هر دو من به تو پیوستم،گفتم ای کاش پناهم باشی همه و همه وقت دست تو در دستم تکیه گاهم باشی و تو گفتی هستم،تا نفس هست کنارت هستم...
-
خاطرات شمال محاله یادم بره....
جمعه 2 تیرماه سال 1391 20:44
-
آخ جون...شمااااااااااال!!!
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 13:51
داریم میریم شمال......صبح آماده شده بودیم بریم شهر همسری که عروس عمه ام اس داد بعد از ظهر بریم شمال؟؟(انگار میخواد بره کوچه بغلی!!) این شد که راهی شدیم.....یه سفر یهویی!!!۸ نفر شدیم!!انشالا تا دوشنبه برمیگردیم!!دعا کنید به سلامتی بریم و برگردیم...مواظب اینجا هم باشین!!! ببینید من چقدر خوب و مهربونم....هیچیا از شماها...